خلاصه کتاب از طریق زبان لیوان
خلاصه کتاب از طریق زبان لیوان
15 دقیقه خواندن ⌚
خلاصه سریع: «Through the Language Glass» اثر گای دویچر، واقعیت را از داستان در حوزهای در حال رشد، اما نسبتاً بحث برانگیز جدا میکند: نسبیت زبانی. کتاب دویچر علاوه بر ترسیم تاریخچه مختصری از تحقیقات انجام شده در این منطقه، صدها آزمایش را به یاد می آورد که نشان می دهد چرا، چگونه و تا چه حد زبان بر تفکر تأثیر می گذارد.
چه کسی باید “از طریق شیشه زبان” بخواند؟ و چرا؟
آیا تا به حال Arrival را تماشا کردهاید؟
یا حداقل، آن صحنههای کمدی فوقالعاده و فوقالعاده خندهدار طرحهای کمدی مرتبط با زبان توسط فرای و لوری ?
اگر پاسخ هر دو سوال “نه” است، توجه داشته باشید که برای تماشای دومی به چند دقیقه بیشتر نیاز ندارید. و شما باید – زیرا در این صورت خیلی بهتر خواهید دانست که این کتاب در مورد چیست: قدرت زبان در تأثیرگذاری بر جهان بینی.
یک مطالعه توصیه شده برای هر کسی که حتی به طور مبهم به زبان و/یا توانایی ما برای یادگیری و استفاده از آن علاقه مند است: در یک جمله، کمتر مقدمه ای بهتر از Through the Language Glassگای دویچر برای نسبیت زبانی و موضوعات مرتبط وجود دارد. /em>.
از طریق خلاصه زبان
بخش اول: آینه زبان
1. نام گذاری رنگین کمان
اگر یک یا دو چیز در مورد تاریخ بریتانیا می دانید، نام ویلیام اوارت گلادستون مطمئناً برای شما معنی دارد.
بالاخره، این مرد به مدت 12 سال در قرن 19 نخست وزیر بریتانیا بود!
اما به این دلیل نیست که دویچر بخش زیادی از فصل اول Through the Language Glass را در مورد او صرف می کند.
میبینید، در زمانی که گلدستون از سمت خود خارج شد، «انرژیهای افسانهای خود را وقف قلمرو ذهن، و بهویژه به شور و شوق روشنفکرانهاش» هومر کرد.
و ده سال قبل از اینکه گلادستون برای اولین بار نخست وزیر شود، کتابی را منتشر کرد که اکنون تقریباً منحصراً توسط کلاسیک نویسان و زبان شناسان خوانده می شود: مطالعات درباره هومر و عصر هومر.
چرا زبان شناسان؟
خب، زیرا در آن، فصلی وجود دارد که محتوای آن حتی از عنوان آن جالبتر است: «ادراک هومر و استفاده از رنگ».
تحلیل گلادستون از حماسههای هومر – ایلیاد و ادیسه، البته – “نشان داد که در توصیف هومر از رنگ، چیزی نادرست وجود دارد.”
چی؟
خب، این:
#1. هومر اغلب از یک کلمه برای نشان دادن رنگ هایی استفاده می کند که به گفته ما اساساً متفاوت هستند. به عنوان مثال، دریا و گاوان هر دو دارای ظاهر شراب هستند.
#2. هومر اغلب همان شی را با اصطلاحات رنگی ناسازگار توصیف می کند: آهن می تواند بنفش، خاکستری و اسبی باشد.
#3. حماسههای هومر بهطور قابلتوجهی بیرنگ هستند: بهعنوان مثال، او حتی زمانی که آسمان و دریا را توصیف میکند، یکبار از رنگ «آبی» استفاده نمیکند.
#4. از سوی دیگر، او تقریباً دائماً از رنگهای «سیاه» و «سفید» استفاده میکند: این رنگها 170 و 100 بار در حماسهها ظاهر میشوند. برای مقایسه، رنگ برجسته بعدی قرمز است: 13 بار؛
#5. در مجموع، دایره واژگان رنگ هومر بسیار کوچک است.
چرا؟
هیچ توضیحی جز این وجود ندارد: یونانیها رنگها را آنطور که ما میبینیم نمیدیدند.
2. شاه ماهی با موج بلند
حتی اگر گلادستون را میشناختید، احتمالاً هرگز نام لازاروس گایگر، فیلسوف و فیلسوف یهودی آلمانی را نشنیدهاید.
و این خیلی بد است، زیرا به گفته برنت برلین و پل کی، او کسی بود که “اولین بار توالی جهانی را در به دست آوردن اصطلاحات رنگی اصلی تشخیص داد.”
اساساً، کاری که او انجام داد این بود که از جایی شروع کرد که گلادستون کار را متوقف کرد و از خود پرسید که آیا یونانیها که از کلمات کمی برای رنگها استفاده میکردند یک استثنا یا یک قاعده در مورد تمدنهای باستانی بودند.
معلوم شد که نه تنها هومر، بلکه کتاب مقدس و وداهای هندی نیز به طرز عجیبی با رنگ برخورد می کنند – حداقل در رابطه با استانداردهای مدرن.
برای یکی، نه وداها و نه عهد عتیق – درست مانند همه هومرها – هیچ وقت آسمان را آبی توصیف نمی کنند.
در سپتامبر 1867، گایگر در زادگاهش فرانکفورت-ماین سخنرانی خود را آغاز کرد که در آن یافته های خود را با دو سؤال قابل تامل به اشتراک گذاشت:
«آیا حس انسان، ادراک حواس، سابقه دارد؟ آیا همه چیز در اندام های حسی انسان هزاران سال پیش دقیقاً مانند حال عمل می کرد، یا شاید بتوانیم نشان دهیم که در دوره ای دور این اندام ها تا حدی از عملکرد فعلی خود ناتوان بوده اند؟»
اکنون، اگرچه در ابتدا گلادستون و گایگر را نادیده گرفتند، بسیاری از مردم – به ویژه پس از لامارک و داروین – در اواخر قرن 19م، شروع به تفسیر این سوالات به عنوان بلاغی کردند.
به زبان ساده، چشمهای افراد باستان به اندازه چشمهای امروزی ما رشد نکرده بودند: آنها کمتررنگهایی را میدیدند، درست مثل سگها.
فقط یک مشکل در این مورد وجود دارد.
چگونه میتوانیم بدانیم که آنها در واقع چه چیزی را دیدهاند؟
به عنوان مثال، میکنایان باستان لاجورد را می پرستیدند. اگر نمی توانستند رنگ آبی را درک کنند، چرا می خواستند؟
آیا ممکن است آنها کلمه ای برای آن نداشته باشند؟
3. جمعیت های بی ادب ساکن سرزمین های بیگانه
دویچر می نویسد: «برای اکثر افرادی که نام او را شنیده اند، «دبلیو. H. R. Rivers روانپزشک دلسوزی است که در طول جنگ جهانی اول زیگفرید ساسون را معالجه کرد.”
اما برای زبان شناسان، او یکی از افرادی است که ثابت کرد تکامل گرایان اشتباه می کنند و فرهنگ گرایان درست می دانند – یعنی وقتی صحبت از درک رنگ می شود.
اکسپدیشن رودخانه ها: پیروزی برای فرهنگیان
همه اینها درست در آغاز قرنها اتفاق افتاد.
در سال 1898، W. H. R. Rivers سفری را به سمت نوک شمالی سد بزرگ مرجانی آغاز کرد و یک یا دو صحبت با به اصطلاح جزیرهنشینان تنگه تورس داشت.
آنچه او کشف کرد (بیشتر) به این خلاصه میشود: جزیرهایها کاملاً قادر به تشخیص رنگها بودند، اما زبان آنها فاقد کلماتی بود که این قابلیت ادراکی را مشخص کند.
به عنوان مثال، زمانی که از مردم جزیره خواسته شد تا قطعات پشمی با رنگ مشابه را از میان طیفی از پشمهای رنگهای متفاوت انتخاب کنند، جزیرهایها در انتخاب قطعات مناسب به خوبی اروپاییها عمل کردند (به هر حال، این تست پشم هولمگرن نامیده میشود) .
با این حال، وقتی از آنها خواسته شد که این رنگ ها را توصیف کنند، از همان کلمات استفاده کردند: برای مثال، کلمه رنگ قرمز (mamamamam) که از کلمه خون (mam) همچنین برای صورتی و قهوه ای استفاده شد.
دویچر مینویسد: «آزمایشهای دقیق رودخانهها، بدون تردید نشان داد که مردم میتوانند تفاوتهای بین تمام سایههای رنگهای قابل تصور را ببینند و در عین حال هیچ نام استانداردی در زبان خود حتی برای رنگهای اصلی مانند سبز یا آبی ندارند. ”
معما
با این حال، این تنها نتیجهای نبود که ریورز به آن رسید.
به اندازه کافی جالب توجه است که دیگری یافته های قبلی خود را زیر سوال برد – آنهایی که در بالا توضیح داده شد.
میبینید، درست مانند هومر و موسی، بنا به دلایلی، ساکنان جزیره تورس از کلمه “سیاه” برای توصیف آسمان کاملا آبی استفاده کردند.
Rivers اصلاً نمیتوانستند این را بفهمند.
و او اساساً در آنجا تسلیم شد.
او نوشت: «کسی نمیتواند این واقعیت را کاملاً نادیده بگیرد که بومیان باهوش استفاده از همین نام را برای آبی درخشان آسمان و دریا که به عمیقترین سیاهی میدهند، کاملاً طبیعی میدانند.
تبیین مدرن: یک آزمایش فکری خلاف واقع
ممکن است در ابتدا عجیب به نظر برسد، درست است، اما به گفته دویچر، توضیح آن واقعاً دشوار نیست.
به بیان ساده، تمدن های باستانی این دو رنگ را به عنوان دو سایه متفاوت از یک رنگ همین می دیدند.
در اینجا یک آزمایش فکری جالب در تاریخ خلاف واقع وجود دارد تا این را بفهمید.
فقط تصور کنید که یوری ماگنویویچ گلادونوف انسان شناس روسی در اواخر قرن نوزدهم به جزایر دورافتاده بریتانیا در سواحل شمالی اروپا می رود.
آیا او از این که بفهمد ساکنان جزیره بریتانیا فکر می کنند که هر دو رنگ siniy و goluboy فقط دو سایه از یک رنگ هستند، گیج نمی شود؟
>
آنها اصرار دارند که هر دوی آنها را “آبی” خطاب کنند، حتی اگر بین آنها تفاوت داشته باشند (و این یک واقعیت علمی است) به اندازه رنگ های سبز و آبی!
نتیجه گیری؟
طیف رنگ یک پیوستار است. فرهنگ های مختلف آن را به طور متفاوتی تقسیم می کنند. و برای برخی، تکههای این طیف بزرگتر است، بنابراین رنگهای زیادی را میبینند که دیگران آن را متفاوت میبینند، مانند سایههای مختلف یک رنگ.
همین.
4. کسانی که قبل از ما حرف ما را زدند
یا هست؟
علاوه بر زیر سوال بردن مفهوم دید رنگی یکپارچه انسان – در فضا و زمان – گایگر چیز دیگری را نیز کشف کرد.
یعنی، تقریباً همه فرهنگها کلمات رنگی را به ترتیب تقریباً مشابهی ایجاد کردند.
اول، آنها از تفاوت بین تیره و روشن آگاه بودند، بنابراین دو کلمه رنگی اول که در هر جایی ظاهر می شوند سیاه و سفید هستند. سپس حساسیت به قرمز، سپس زرد، سپس سبز، و در نهایت بنفش و آبی دنبال شد.
اکنون، اگر این تکامل تا این حد جهانی است، حداقل بخشی از آن باید به طبیعت انسانی ما مرتبط باشد.
و در سال 1969، برنت برلین و پل کی – در کتاب شرایط اصلی رنگ – نشان دادند که این هم درست است.
به عبارت دیگر، نه فرهنگیان و نه تکامل گرایان درست نمی گفتند – زیرا هیچ کدام از آنها در ابتدا اشتباه نمی کردند.
و دلیل این امر بسیار ساده است.
دویچر توضیح میدهد: «هرچه طبیعت در تعیین مرزهای خود قاطعتر بوده باشد، آزادی کمتری برای فرهنگ وجود دارد… از سوی دیگر، زمانی که طبیعت حتی در تعیین مرزهای خود حتی کوچکترین ابهام یا ابهامی از خود نشان میدهد، متفاوت است. فرهنگها بسیار بیشتر از هر کسی که تنها در معرض قراردادهای یک جامعه تصور میکند، بر تقسیم مفاهیم تأثیر میگذارد.”
و برخلاف دستههای قبلی (مانند سگها، پرندگان و گلهای رز)، رنگها به شدت تقسیم نمیشوند.
به عبارت دیگر، بسیار طبیعی است که از همه زبانها انتظار داشته باشیم که کلمات متفاوتی برای سگها، پرندگان و گل رز داشته باشند، اما طبیعی نیست که از همه آنها انتظار داشته باشیم که بین آبی و سبز و زرد تفاوت قائل شوند.
با این حال، عجیب نیست که قرمز، به طور کلی، اولین رنگی است که نامگذاری شده است (یعنی بعد از سیاه و سفید): این رنگ بقا، رنگ جنسیت و خون است.
5. افلاطون و گله خوک مقدونی
کم و بیش این دانش عمومی است که هر چه جامعه ای ابتدایی تر باشد، زبان آن نیز بدوی تر است.
وقتی یک مرد بدوی در عصر مدرن زندگی میکند یا در یک عجیب وارد میشود، فقط به تمام آن فیلمها فکر کنید. جامعه.
قابلیتهای زبانی او حداقل میتوان گفت کودکانه است: “من اینجا میخوابم” بهترین چیزی است که او میتواند در بیشتر قسمتهای فیلم به زبان بیاورد.
با این حال، ادوارد ساپیر در Language در سال 1921، به طور کاملاً اتفاقی اضافه کرد که “به درستی درک می شود، چنین همبستگی هایی مزخرف است.”
به بیان ساده، همه زبانها به یک شکل پیچیده هستند. فقط پیچیدگی به شکل دیگری کار می کند.
فقط به این فکر کنید: زبان انگلیسی که هم پلیس و هم گروههای تبهکار در The Wire صحبت میکنند به همان اندازه پیچیده است اما در دو فرآیند موازی توسعه یافته است.
ساپیر نتیجهگیری کرد: «وقتی صحبت از فرم زبانی میشود، افلاطون با خوکباز مقدونی راه میرود، کنفوسیوس با وحشی سر شکار آسام».
و از این هم جالب تر است.
مردی به نام ریور پرکینز، در سال 1992، سعی کرد این نظریه عامیانه را آزمایش کند که جوامع پیچیده تر زبان های پیچیده تری را توسعه می دهند.
آنچه او متوجه شد احتمالاً شما را شگفت زده خواهد کرد: این است – برای آن آماده شوید – برعکس.
به عبارت دیگر، هر چه جامعه پیچیده تر باشد، ساختار کلمه ساده تر است.
چرا؟
از آنجایی که جوامع پیچیده جهانی تر و بیشتر با جهان مرتبط هستند، بنابراین اغلب نیاز دارند که زمینه های خود را برای غریبه ها توضیح دهند. و غریبه ها توضیح ساده تری می خواهند.
ما را باور نمی کنید؟
پس لطفاً به ما بگویید کدام زبان به نظر شما ساده تر است: انگلیسی شکسپیر یا انگلیسی جهانی؟
بله، ما هم همینطور فکر میکنیم.
بخش دوم: لنز زبان
6. فریاد گریه
ادوارد ساپیر فوق الذکر احتمالاً یکی از مشهورترین زبان شناسان امروزی است. متأسفانه، بیشتر از طریق یک نظریه شبه علمی – که توسط یکی از شاگردانش، بنجامین ورف (Benjamin Whorf) بیشتر توسعه داده شده است – که اکنون (به اشتباه) به عنوان فرضیه Sapir-Whorf شناخته می شود.
در اصل، این نظریه بیان میکند که دستههای زبانی مقولههای شناختی را یا تعیین میکنند یا به شدت بر تاثیر میگذارند و محدود میکنند.
به بیان ساده، به این معنی است که اگر مثلاً در آلمان بزرگ شده باشید و زبان آلمانی را به عنوان اولین زبان خود به دست آورید، فرد دیگری بزرگ شده اید.
از یک جهت منطقی است: از فردی که زبانش کلمات ساده ای برای اعداد مختلط ایجاد نکرده است دشوار است انتظار داشت که ریاضیدان خوبی باشد. حتی مرتبط تر: آیا صادقانه معتقدید که اگر هنوز از اعداد رومی برای ضرب و تقسیم استفاده می کردیم، در ریاضیات خوب خواهیم بود؟
با این حال، اگرچه توسط بسیاری از فیلمها (Arrival که معروفترین آنهاست) و مقالات شبه علمی اینترنتی، محبوبیت یافته است، فرضیه Sapir-Whorf به همان اندازه که مورد آزمایش قرار گرفته است، قطعاً اشتباه است.
حتی ساپیر هم این را میدانست، و نشان میدهد که «تصور اینکه هر تحلیلی از تجربه به الگوی بیان شده در زبان وابسته است، سادهلوحانه است.»
و اگرچه پینکر و چامسکی صراحتاً وورف را به دلیل حمایت غیرعلمی از جبر زبانی سرزنش می کنند، ممکن است درست است که حتی او آنقدر که به خاطرش سرزنش می شود آن را باور نمی کرد.
به هر حال، یک چیز اصلا ساده لوحانه نیست.
برای بیان آن به روشی که رومن جاکوبسون، زبانشناس روسی-آمریکایی بیان کرد: «زبانها اساساً در آنچه باید منتقل میشوند و نه در آنچه که ممکن است منتقل کنند، متفاوت هستند.
به عبارت دیگر، دویچر خلاصه میکند: «تفاوتهای اساسی بین زبانها در آن چیزی نیست که هر زبانی به گویشوران خود اجازه بیان آن را میدهد – زیرا، از نظر تئوری، هر زبانی میتواند هر چیزی را بیان کند – بلکه در این است که هر زبان چه اطلاعاتی را موظف میکند. این سخنران برای بیان است.”
و نمونه ها، لطفا؟
7. جایی که خورشید در شرق طلوع نمی کند
خب، این اولین مورد است.
این به واقعیت فضایی میپردازد، و عمدتاً به نحوهی دید قبیلهی بومی Guugu Yimithirr در کوئینزلند شمالی دور از فضا و روابط فضایی میپردازد.
برای درک بهتر این موضوع، ابتدا باید تفاوت بین جهتهای اصلی خود محور نسبی و جهات اصلی خالص را درک کنید.
جهتهای خودمحور نسبی آنهایی هستند که به طور منظم استفاده میکنید: چپ، راست، جلو، عقب، بالا و پایین. آنها را خودمحور می نامند زیرا به موقعیت شما بستگی دارند (ego در لاتین به معنای “من” است). و این دقیقاً به همین دلیل است که آنها را نسبی می نامند: هیچ جهت مطلقی با هیچ یک از این جهت های نسبی مطابقت ندارد.
جهتهای اصلی خالص، با این حال، مطلق هستند: آنها جهتهای شمال، شرق، جنوب و غرب هستند. اگر به اطراف بچرخانید، چیزی که در سمت چپ شما بود، ناگهان در سمت راست شما قرار گرفته است، اما جهت اصلی آن تغییر نکرده است.
و چرا مردم Guugu Yimithirr اینقدر عجیب هستند؟
خب، زیرا آنها از جهتهای جغرافیایی خالص به جای جهتهای خودمحورانه استفاده میکنند، حتی زمانی که به طور معمولی بین آنها صحبت میکنند.
به عنوان مثال، “اگر در حال خواندن کتابی هستید که رو به شمال است، و یک سخنران Guugu Yimithirr می خواهد به شما بگوید که جلوتر بروید، او می گوید، “به شرق تر بروید،” زیرا صفحات از شرق به غرب ورق زده شده اند.” با این حال، «اگر به سمت جنوب به آن نگاه میکنید، گوگو یمیتیر، البته، میگوید «به سمت غرب بروید».
شما نمیتوانید بدون قطبنما این تمایز را ایجاد کنید، به این معنی که جهانبینی قوم Guugu Yimithirr قطعا قطعاً با زبان آنها تعیین میشود.
آنها جهتهای اصلی را حس میکنند زیرا زبانشان آنها را ملزم میکند.
8. جنسیت و نحو
دویچر می نویسد: «جنسیت، دومین مثال ما از چگونگی تأثیر زبان مادری بر تفکر را ارائه می دهد.»
یک بار دیگر، به این دلیل است که در برخی از زبانها شما موظف هستید که جنسیت همه اسمها را مشخص کنید، حتی اگر اکثر آنها طبق تعریف جنسیت طبیعی ندارند.
این منجر به حوادث عجیب و غریب قابل شناسایی می شود.
برای مثال، کلمه اسپانیایی برای “پل” el puente و کلمه آلمانی die Brücke است. برای درک اینکه، تا آنجا که به اسپانیایی ها مربوط می شود، بریج ها مذکر هستند و تا جایی که از آلمانی ها پرسیده می شود، آنها زن هستند، نیازی نیست که زیاد اسپانیایی یا آلمانی بدانید.
هیچ چیز عجیبی تا کنون وجود ندارد: این یک قرارداد است، و از آنجایی که پل ها جنسیت طبیعی ندارند، کلمات به همین شکل توسعه یافته اند.
اما، وقتی توشی کونیشی از آلمانیها و اسپانیاییزبانها خواست تا یک پل را توصیف کنند، متوجه الگوی جالبی شد: آلمانیها طبیعی ویژگیهای عمدتاً زنانه را انتخاب کردند و اسپانیاییگویان ویژگیهای مردانه را انتخاب کردند.
چرا؟
از آنجایی که مغز آنها به شکلی سخت به پل ها فکر می کند که زبانشان به آنها می گوید. برای مردم اسپانیا یک پل می تواند “بزرگ، خطرناک، طولانی، قوی، محکم، سر به فلک کشیده” باشد، اما برای آلمانی ها فقط می تواند “زیبا، ظریف، شکننده، صلح آمیز، زیبا و باریک” باشد.
و حتی عجیبتر میشود.
همانطور که لنا بورودیتسکی و لورن اشمیت کشف کردند، اگر از یک فرد اسپانیایی بخواهید به خاطر بیاورد که یک پل کلودیا نام دارد، احتمالاً این موضوع را فراموش می کند تا اینکه بگویید نام پل کلادیو است. و همین امر در مورد آلمانی ها نیز صدق می کند – فقط در مورد آنها برعکس است.
نتیجه گیری؟
خب، ما این بخش را با آن شروع کردیم: فقط جمله اول را دوباره بخوانید.
9. بلوز روسی
همانطور که عنوان این بخش نشان می دهد، ما به حوزه مورد علاقه هر زبان شناس باز می گردیم: واژگان رنگ ها.
دویچ در اینجا می نویسد: «در بازگشت به موضوع رنگ، این فصل پایانی می کوشد تا با برگرداندن پرسش قرن نوزدهم در مورد رابطه بین زبان و ادراک، یک بدهی قدیمی را برطرف کند. >
چی؟ «سر برگرداندن» به چه معناست؟ آیا قبلاً به نتیجه ای نرسیدیم؟
خب، دقیقاً نه.
گلادستون و گایگر معتقد بودند که «تفاوت در واژگان رنگ ناشی از تفاوتهای موجود در درک رنگ است. اما آیا ممکن است در اینجا علت و معلول معکوس شده باشد؟ آیا ممکن است که تفاوت های زبانی بتواند علت تفاوت در ادراک باشد؟»
به عبارت دیگر، آیا این امکان وجود دارد که ما رنگها را به روشی که زبان به ما دیکته میکند ببینیم؟
پاسخ “بله” است.
این آزمایش ساده است: از انگلیسی زبانان خواسته میشود که «فرد» را از میان یک سری از سه تراشه رنگی در طیف سبز آبی انتخاب کنند.
ترفند؟
دوتا از آنها سبز و سومی آبی مایل به سبز است. با این حال، فاصله دو سبز بین آنها در طیف بسیار بیشتر از آبی مایل به سبز در رابطه با هر یک از آنها است.
البته، انگلیسیها فاصله را اغراق میکردند و همیشه آبی مایل به سبز را انتخاب میکردند.
همان آزمایش سپس در مکزیک با سخنرانان یک زبان هندی به نام تاراهومارا انجام شد.
چرا؟
خب، همانطور که انتظار دارید، زیرا در Tarahumara سبز و آبی سایه های یک رنگ هستند
اکنون، بلندگوهای Tarahumara رنگ آبی مایل به سبز را انتخاب نکردند و فاصله بین تراشهها در طرفهای مختلف مرز سبز-آبی را اغراق نکردند.
نتیجه گیری رسمی؟
دویچ می نویسد: «تفاوت بین پاسخ های انگلیسی زبانان و تاراهومارا، تأثیر زبان را بر درک رنگ نشان داد.»
درس های کلیدی از “از طریق زبان”
1. زبان شما تعیین می کند که چند رنگ می بینید
2. جنسیت اسامی در زبان شما بر نحوه تفکر شما در مورد همتایان واقعی آنها تأثیر می گذارد
3. مردم Guugu Yimithirrنمیدانند چپ از راست
زبان شما تعیین می کند که چند رنگ می بینید
احتمالاً قبلاً شنیده اید که زنان می توانند رنگ های بیشتری نسبت به مردان ببینند. این شاید درست باشد ، اما بیش از هر چیز دیگری با زیست شناسی ما ارتباط دارد.
با این حال، صرف نظر از اینکه آنها مرد باشند یا زن، همه مردم رنگ ها را متفاوت می بینند. و برخی از آن به دلیل زبان است.
به عنوان مثال، اگر انگلیسی هستید، دو سایه آبی می بینید که در آن روس ها دو رنگ متفاوت را می بینند. و آزمایشها نشان دادهاند که شما قادر به تشخیص دو سایه سبز بسیار دور از سبز و آبی مایل به سبز هستید – این برای سرخپوستان تاراهومارا که کلمه متفاوتی برای این رنگها ندارند، مناسب نیست.
جنسیت اسامی در زبان شما بر نحوه تفکر شما در مورد همتایان واقعی آنها تأثیر می گذارد
همانطور که تا به حال به خوبی می دانید، مایل ها و مایل ها تفاوت بین جنسیت و جنسیت وجود دارد، زیرا دومی از نظر اجتماعی ساخته شده است و اولی یک طیف بیولوژیکی است.
خب، تا آنجا که به زبان مربوط می شود، جنسیت آنقدر به قراردادها وابسته است که نه تنها به شکل دستوری وجود دارد، بلکه از زبانی به زبان دیگر نیز متفاوت است.
به عنوان مثال، پل ها برای آلمانی ها ماده هستند و برای اسپانیایی ها نرها.
بخش عجیب؟
مردم اسپانیایی اغلب آنها را با ویژگیهای مردانه توصیف میکنند (بلند، بلند، محکم، سخت)، اما آلمانیها با ویژگیهای زنانه (زیبا، ظریف، شکننده، زیبا).
مردم Guugu Yimithirr نمیدانند چپ از راست
زبان Guugu Yimithirr به یک روش عجیب غیرعادی است: کلماتی برای چپ، راست، بالا و پایین (جهتهای خود محور) ندارد، اما در عوض از نقاط اصلی (شمال، شرق، غرب و جنوب) استفاده میکند. .
این بدان معناست که تا آنجا که به مردم Guugu Yimithirr مربوط می شود، شما از چپ به راست نمی خوانید، بلکه از شرق به غرب – یا غرب به شرق، بسته به اینکه بینی شما به سمت جنوب یا شمال باشد، مطالعه می کنید.
این خلاصه را دوست دارید؟ ما از شما دعوت می کنیم برنامه 12 دقیقه ای برای خلاصه ها و کتاب های صوتی شگفت انگیزتر.
از طریق نقل قول های زبانی
برای توییت کلیک کنید/span>
هر چه جامعه ساده تر باشد، اطلاعات بیشتری در کلمه علامت گذاری می شود. هرچه جامعه پیچیدهتر باشد، تمایزات معنایی کمتری را میتوان به صورت درونی بیان کرد.
افراد برای چیزهایی که احساس می کنند نیاز به صحبت کردن در مورد آنها دارند نام پیدا می کنند. برای توییت کلیک کنید
مغز کودکی که یک زبان را یاد میگیرد میتواند با حجم حیرتآوری از پیچیدگی زبانی کنار بیاید. برای توییت کلیک کنید
بسیاری از پیچیدگی زبان لزوماً برای برقراری ارتباط مؤثر نیست. برای توییت کلیک کنید