افسردگی وجودی: چگونه بر احساسات بیمعنای خود غلبه کنیم؟
افسردگی وجودی: چگونه بر احساسات بیمعنای خود غلبه کنیم؟
در جستجوی معنای زندگی هستید؟ این بهترین 14.95 دلاری است که تا به حال خرج کرده اید.
کلیک کنید اینجا برای کسب اطلاعات بیشتر.
آیا اغلب با احساس ناامیدی و بی معنی مبارزه می کنید؟ آیا همیشه برای شناسایی جایگاه خود در جهان تلاش کرده اید؟
شاید شما از افسردگی وجودی رنج می برید.
این وضعیت می تواند در عین حال واقعاً گیج کننده و ترسناک باشد. همانطور که سعی می کنید افکار خود را با اعمال خود و زندگی خود را با معنای آن تطبیق دهید، ممکن است با اضطراب، شک به خود، سردرگمی، و وحشت.
این مقاله سعی خواهد کرد تا حدی از این احساسات تسکین دهد. ابتدا ریشههای افسردگی وجودی را بررسی میکند، سپس به نشانههای رایج مبتلایان نگاه میکند و در نهایت برخی از مسیرهای بالقوه دور از این بیماری معنوی را بررسی میکند.
آماده ای برای شروع هستید؟
تولد افسردگی وجودی
زندگی به عنوان یک کودک خردسال نسبتاً باریک است. شما عملاً از دنیای خارج دور هستید و بیشتر چیزهایی را که میدانید از نزدیکترین افراد میآموزید: والدین، خواهر و برادر، اعضای خانواده بزرگتر و دوستان اولیه.
ایدههای شما از زندگی، اخلاقیات، دیدگاههای شما، و درک شما از آنچه رفتار قابل قبول را تشکیل میدهد، همگی بر اساس آنچه در میان این گروه کوچک از مردم مشاهده میکنید، شکل میگیرند.
سپس، با افزایش سن، قرار گرفتن در معرض تأثیرات خارجی بیشتر می شود. توانایی شما در برقراری ارتباط بهبود مییابد، شروع به درک ایدههای پیچیدهتر میکنید، و با گروههای متنوعتری از مردم تعامل میکنید.
ناگهان با باورها، سنتها، رفتارها و شیوههای زندگی کاملاً متفاوت با خودتان، جهانبینی شما اغلب به چالش کشیده میشود. ممکن است شروع به سوال کنید که چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه است. یا بهتر است بگوییم چه کسی درست است و چه کسی اشتباه می کند.
اینها اولین شاخه های سبز افسردگی وجودی هستند و تقریباً جهانی هستند. اکثر مردم در مرحلهای از زندگیشان، دورهای را پشت سر میگذارند که در آن همه چیزهایی را که تا به حال به آنها آموزش داده شده زیر سوال میبرند. برای برخی، این به سرعت و بدون درد می گذرد، اما برخی دیگر ممکن است برای مدت بسیار طولانی در چنین حالتی بمانند.
دیگران، هنوز، ممکن است در طول زندگی خود به طور مکرر به این مکان متفکرانه وارد و خارج شوند.
افسردگی وجودی لزوماً به دنبال آن نیست. بسیاری از مردم با خوشحالی به سوالات عمیق زندگی، معنا و جهان می اندیشند. برخی حتی از چالش تفکر در مورد غیرقابل پاسخ لذت خواهند برد.
اما برای عدهای، این سؤال میتواند به حالت افسرده تبدیل شود، جایی که هدف زندگی شما مورد تردید قرار گرفته است.
نگرانی نهایی یالوم
در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، روانپزشک اروین یالوم این نظریه را مطرح کرد که 4 علت اصلی این نوع افسردگی وجود دارد. این “نگرانی های نهایی” به قول او، از نظر او، مفاهیم اساسی هستند که مبتلایان تقریباً به طور اجتناب ناپذیری با آنها مواجه خواهند شد.
اینها عبارتند از: مرگ، آزادی، انزوا، و بی معنی.
مرگ همانطور که انتظار دارید با پایان اجتناب ناپذیر زندگی فیزیکی ما و ارتباط آن با توقف اشکال ذهنی و معنوی ما مرتبط است. همه ما به معنای فیزیکی فانی هستیم، اما ناتوانی در دیدن فراتر از مرگ بدنمان می تواند منبعی برای رنج باشد.
در حالی که برخی از مردم به زندگی پس از مرگ با اشکال مختلف ایمان دارند، برخی دیگر با نتیجه گیری ناگهانی “خود” که مرگ به ارمغان می آورد، دست و پنجه نرم می کنند. اگر مرگ در انتظار همه ماست، پس زندگی کردن چه فایده ای دارد؟
آزادی چیزی است که انسانها در طول قرنها با آن جنگیدهاند، و با این حال یالوم فرض میکند که ذهن رابطهای ناخوشایند با همین مفهوم دارد. آزادی ناشی از فقدان ساختاری است که از روز تولد در معرض آن هستیم. در حالی که ممکن است در دنیایی پر از قوانین و سنت ها زندگی کنیم، به آنها مقید نیستیم.
آزادی مسئولیت انتخاب، عمل به این یا آن روش، ایجاد مسیری است که خودمان ساخته ایم. یک اصل وحشتناک، موافق نیستید؟ زیرا اگر واقعاً آزاد باشیم، باید با چشمانداز انتخابهای نادرست، پیمودن جادهای کمتر از آنچه ممکن بود، و عدم استفاده از پتانسیلی که به ما داده شده بود، روبرو شویم.
انزوا ایده نسبتاً نگران کننده دیگری است. می بینید که ما به عنوان موجودات با تعاملاتمان با افراد، اشیاء و موجودات دیگر تعریف می شویم. با این حال، مهم نیست که چقدر با یک جسم خارجی آشنا شویم، هرگز نمی توانیم ماهیت آن را بشناسیم. ما هرگز نمیتوانیم آن شخص، چیز یا شکل زندگی بودن را تجربه کنیم.
همانطور که ما نمیتوانیم دیگری را کاملاً بشناسیم، آنها نیز نمیتوانند ما را به طور کامل بشناسند. آگاهی ما به روی همه بیگانگان بسته است. فقط برای چشمان ماست نتیجه این خط فکری این است که ما در وجود خود کاملاً تنها هستیم. ما به جهانی نگاه می کنیم که می توان آن را دید، شنید، لمس کرد، اما این ما نیستیم و آن نیستیم.
بی معنایی اوج مرگ، آزادی و انزوا است. وقتی با وجود موقتی، نامطمئن و تنهایی خود مواجه می شویم، برخی از ذهن ها به مکانی تاریک و خالی از امید و اهمیت.
معنای زندگی از بین می رود و فرد دچار افسردگی وجودی می شود.
همچنین ممکن است دوست داشته باشید (مقاله در زیر ادامه دارد):
چرا برخی و نه برخی دیگر؟
با توجه به اینکه همه ما در مقطعی از زندگیمان میپرسیم کی هستیم و چه چیزی را مطرح میکنیم، چرا یک مارپیچ رو به پایین به سمت افسردگی وجودی اجتنابناپذیر نیست؟ چرا برخی از مردم رنج می برند و برخی دیگر نه؟
این، طبیعتاً، سؤالی است که میتوان از همه انواع افسردگی پرسید، و در حالی که هیچ پاسخ مشخص و واضحی برای آن وجود ندارد، سرنخهایی وجود دارد.
یک راه برای رسیدن به این مکان تاریک از طریق یک تراژدی یا از دست دادن است که به اعماق قلب یک فرد برخورد می کند. نمونههایی از این رویدادها عبارتند از: درگذشت یکی از عزیزان، یک فاجعه بزرگ (طبیعی یا ساخته دست انسان)، یک رویداد سوء استفادهکننده در گذشته، آسیب شدید به خود، تشخیص بیماری، یا سایر دگرگونیهای ناگهانی.
اینها میتوانند باعث ظهور مجدد پرسشها و نگرانیهای وجودی شوند که مدتهاست برطرف شدهاند. به طور ناگهانی، واقعیت شما تغییر کرده است و دیدگاه شما نسبت به زندگی و دنیای اطراف شما تغییر می کند.
ایمان دومین دلیل بالقوه است که چرا برخی افراد افسردگی وجودی را تجربه می کنند در حالی که برخی دیگر اینطور نیستند. نظر شما در مورد آن هر چه باشد، دین به عنوان یک لنگر بزرگ در زندگی کسانی که آن را اجرا می کنند عمل می کند. دین به سؤالات اساسی که همه ما از زندگی میپرسیم، پاسخهایی (چه صحیح یا نه) ارائه میکند. مایه آرامش و آسایش است. فانوس دریایی در دریاهای تاریک و طوفانی زندگی.
البته، برای داشتن ایمان لازم نیست یک دین رایج را انجام دهید. شما ممکن است به باورهای خود، دیدگاه های خود، قلب و روح خود ایمان داشته باشید. ایمان به هر شکلی که باشد مانند یک سیستم دفاعی روحی است که از بیماری های وجودی که ذهن را تهدید می کند جلوگیری می کند.
فقدان ایمان – یا حتی از دست دادن ایمان – می تواند شما را در معرض خطر بیشتری از این نوع افسردگی قرار دهد. باز هم، توجه به این نکته مهم است که همه کسانی که بدون ایمان زندگی می کنند رنج نخواهند برد، و همه کسانی که ایمان دارند از این مصیبت در امان نخواهند بود.
ثالثاً، کازیمیرز دابروسکی، روانشناس، حدس زد که بروز افسردگی وجودی در فردی که به نوعی استعداد است، بیشتر است. چنین افرادی اغلب دارای هوش بالاتر از حد متوسط خواهند بود، زیرا تعمق در مورد معنای وجود خود نیازمند تلاش ذهنی طولانی و هماهنگ است.
به گفته دابروفسکی، افراد خلاق نیز بیشتر مستعد زیر سوال بردن وجود خود هستند (گاهی اوقات به عنوان بخشی از کارشان) و نمونه های بی شماری از هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی وجود دارد که با این نوع افسردگی دست و پنجه نرم کرده اند. . متفکران، دانشمندان، فیلسوفان و رهبران بزرگ نیز به این گروه «استعداد» تعلق دارند و احتمال بیشتری دارد که با مشکلات زندگی و معنا مواجه شوند.
دابروسکی این نظریه را مطرح کرد که افراد با استعداد به شدت از طیف وسیعی که زندگی اشغال می کند آگاه هستند. آنها شبکه بینهایت ارتباطات بین افراد، تأثیری که فرد بر محیط اطراف خود دارد و مسیرهای متفاوتی که از انتخابهایی که با آنها روبرو هستیم نشات میگیرد را میبینند. آنها همه اینها را می بینند و به طور شهودی از پتانسیل بزرگی که آنها را احاطه کرده است آگاه هستند. آنها دیدگاههای ایدهآلیستی از آنچه میتواند باشد شکل میدهند، که سپس با واقعیت خشن جهانی که واقعاً وجود دارد، در هم میشکند.
آنها نسبت به بی عدالتی های موجود در جامعه بسیار حساس هستند و ناعادلانه الف> و فرصت های نابرابر در اختیار اعضا و گروه های مختلف. آنها مشتاق هستند که نیرویی برای خیر باشند، تا ترازوهایی را که برای مدت طولانی بر برخی بر دیگران برتری داده بود، دوباره متعادل کنند. چیزی که به عنوان یک میل مثبت شروع می شود، با درک محدودیت های نفوذ خود، می تواند به سرعت به سمت ناامیدی و ناامیدی فرو رود. آنها می توانند تصور کنند که اوضاع چگونه ممکن است باشد، اما نمی توانند تأثیر معنی داری بگذارند. این در نهایت می تواند آنها را به زیر سوال بردن وجود خود و هدف زندگی، در صورت وجود، سوق دهد.
تراژدی، فقدان ایمان، و استعداد داشتن تنها منشأ افسردگی وجودی نیستند، بلکه مهمترین آنها هستند. و همانطور که گفته شد، همه کسانی که در یکی از این قالب ها قرار می گیرند در حالت افسردگی قرار نمی گیرند. آنها صرفاً نشانگر افزایش خطر هستند.
نشانه های افسردگی وجودی
یک بحران افسردگی از نوع وجودی را می توان با جستجوی برخی از این علائم رایج شناسایی کرد:
- علاقه (که به وسواس محدود می شود) به پرسیدن سؤالات عمیق در مورد زندگی، مرگ، جهان و هدف همه آن.
- از دست دادن علاقه به تقریباً هر چیز دیگری زیرا بی معنی است.
- احساس قطع ارتباط، جدایی، انزوا، و تنهایی (شما روابط خود را با افرادی قطع می کنید زندگی و احساس میکنید که در هیچ کجا مناسب نیستید).
- عدم تحمل نسبت به وضع موجود جامعه.
- فلج عملکردی ناشی از فقدان انگیزه یا الهام (یعنی شما نمی توانید خود را مجبور به انجام کار اساسی کنید).
- احساس بی حسی یا خالی بودن.
- سطح انرژی پایین.
- افکار خودکشی.
افسردگی وجودی، مانند بسیاری از انواع دیگر، می تواند در درجات مختلفی از شدت بروز کند. شناسایی زودهنگام علائم بخش مهمی از درمان و غلبه بر بیماری است.
مقابله با افسردگی وجودی
سلب مسئولیت: هیچ یک از موارد زیر نباید به عنوان توصیه بالینی یا حرفه ای در نظر گرفته شود. افسردگی توسط متخصصان به بهترین وجه درمان می شود و نکات زیر برای تحسین این موضوع طراحی شده است.
با کسی صحبت کنید: حتی اگر احساس میکنید که همه ارتباطات شخصی بیهوده هستند، ارزش آن را دارد که یک نوع درمان صحبت کردن را امتحان کنید. لوگوتراپی، شکلی از روان درمانی که توسط ویکتور فرانکل توسعه یافته است، ممکن است برای افسردگی وجودی مناسب باشد زیرا با جستجوی معنا در زندگی ما سروکار دارد.
عدم قطعیت را بپذیرید: یکی از مواردی که بسیاری از مبتلایان را آزار میدهد، کمیت و مقیاس ناشناختههای موجود است. هیچ مقداری از تفکر یا جستجو هرگز شما را به پاسخ قطعی به سؤالاتی که چرا و چگونه باید زندگی کنیم، نمی رساند. اسرار پیرامون مرگ، جهان، اراده آزاد یا هدف برای همیشه پنهان می ماند و پذیرفتن این امر میتواند بار تأمل بیوقفه فرد را از بین ببرد.
روی کارهایی که می توانید انجام دهید تمرکز کنید: به احتمال زیاد به این نتیجه رسیده اید که نفوذ شما بر جهان محدود است. به جای اینکه اجازه دهید این شما را ناامید کند، سعی کنید همه راههای کوچک و متعددی را که میتوانید بر اطرافیانتان تأثیر بگذارد، در نظر بگیرید. درک کنید که اگرچه ممکن است دسترسی شما محدود باشد، اما پتانسیل تأثیر مثبت بر افرادی که در آن هستند وجود ندارد.
غمگین: اگر متحمل خسارت شده اید یا شاهد فاجعه ای بوده اید، باید به خود اجازه دهید غمگین شوید. نه تنها برای دیگرانی که رفتهاند، بلکه برای آن بخشهایی از خودتان که دیگر نمیتوانید با آنها آشنا شوید، غصه بخورید. بحرانهای هستی همواره باعث میشود تا اخلاق، انتخابها، شخصیت و زندگیتان را زیر سوال ببرید. اگر می خواهید کنترل خود را بر شما از دست بدهند، باید آنها را رها کنید.
تفاوتها را در آغوش بگیرید: برای رسیدگی به احساس قطع ارتباط و انزوا، باید این واقعیت را بپذیرید و در نهایت بپذیرید که شما از همه و همه چیز منحصربهفرد هستید. به جای اینکه این را چیز بدی بدانید، سعی کنید آن را به عنوان فرصتی برای تعامل با نهادهای کاملاً متمایز از خودتان در نظر بگیرید. بله، شما هرگز نمی توانید آنها باشید، آنها را احساس کنید، آنها را ببینید، اما می توانید از آنها یاد بگیرید و نسخه واقعی آنها را بهتر درک کنید. وجود اشتباهات و حقوق مطلق را فرض نکنید، بلکه تنوع فرهنگ و عقاید را درک کنید.
افسردگی وجودی یک وضعیت جدی است، وضعیتی که گاهی اوقات توسط متخصصان مراقبت های بهداشتی نادیده گرفته می شود یا با آسیب شناسی دیگر اشتباه می شود. درک اینکه چیست و از کجا می آید می تواند به شما در رسیدگی به این مشکل و یافتن درمانی مؤثر کمک کند.
میتوان به این MP3 گوش داد به شما کمک می کند معنای زندگی خود را پیدا کنید؟ ما اینطور فکر می کنیم.