ویژه هالووین: داستان وحشتناک فروش

ویژه هالووین: داستان وحشتناک فروش

از نزدیک گوش کن تا برایت داستانی تعریف کنم

شکست یک فروشنده حماسی و وحشتناک.

به هشدار من توجه کنید و با عذاب روبرو نخواهید شد.

هنگامی که با سرنخ ها سروکار دارید، هرگز تصور نکنید…

همه چیز از کجا شروع شد…

یک بار، با یک سرنخ هیجان انگیز روبرو شدم که برای HubSpot عالی بود. به نظر می‌رسید که کارت‌ها آن روز به نفع من بودند… اما هرگز فکر نمی‌کردم که اوضاع چقدر وحشتناک پیش می‌رود.

من با خط شرکت تماس گرفتم و یک زن دوستانه از من استقبال کرد و به من اطلاع داد که مشتری من – بیایید او را تیم صدا کنیم – در دفتر نیست. وقتی از بهترین زمان برای تماس با او پرسیدم، او با مهربانی شماره‌ای را پیشنهاد داد که فکر می‌کردم خط مستقیم اوست.

در این مرحله، من تازه شروع به کار کردم و قانون طلایی فروش را فراموش کردم: “هرگز فرض نکن.” 

جایی که همه چیز اشتباه شد…

من با هیجان شماره را گرفتم و صبورانه منتظر ماندم تا زنگ آن طرف دیگر به صدا درآید. متأسفانه، من پست صوتی دریافت کردم، و آن پست صوتی نشان داد که شماره یک شماره تلفن همراه شخصی است. من را پرت کرد، بنابراین تصمیم گرفتم از گذاشتن پست صوتی خودداری کنم.

در ساعت ناهارم، تیم از سلولش با من تماس گرفت و پیامی هم نگذاشت. رسمی بود: داشتیم تگ گوشی بازی می کردیم. این بازی زمانی که بین دوستان یا اعضای خانواده قرار می‌گیرد بسیار دلپذیر است، اما زمانی که نمی‌دانید طرف مقابل کیست یا چرا او تماس می‌گیرد، می‌تواند بسیار آزاردهنده باشد.

با این حال، شرکت تیم بسیار مناسب بود، بنابراین من تصمیم گرفتم که او را به خط شخصی اش برگردانم…

تماس شبح وار.

بنابراین من درست روی صندلی خود نشسته بودم و برای تیم و فرصتی برای پایان دادن به این بازی برچسب تلفن آماده بودم.

او فقط پس از یک زنگ آن را بلند کرد و من دقیقاً توضیح دادم که چرا تماس می‌گیرم. من خودم را شناسایی کردم، به او گفتم که چگونه شماره او را به دست آوردم، و یک شوخی معمولی در مورد پخش برچسب تلفن انجام دادم.

ظاهراً، تیم فکر نمی‌کرد که من خیلی بامزه هستم – در واقع، او بلافاصله شروع به داد زدن بر سر من کرد.

من حدود چهار دقیقه وقت صرف کردم تا حرف های او را در مورد پوچ بودن تماس با سلول شخصی اش و اینکه چگونه با او “بازی” می کردم را جذب کردم. او متوجه نشد که این شماره توسط مدیر دفترش به من داده شده است – یا حتی “برچسب تلفن” چیست.

در نهایت، اعصابم را پیدا کردم که مودبانه تلفن را قطع کنم و 10 دقیقه بعدی را صرف تکان دادن و پخش مجدد تماس در ذهنم کردم. 

درس آموخته شده.

من مطمئناً یک درس ارزشمند از این داستان ترسناک فروش گرفتم: هرگز فرض نکنید و همیشه یک پست صوتی بگذارید – به این ترتیب، پایه های خود را پوشش خواهید داد و از احتمال بروز تلنگرهایی مانند این جلوگیری خواهید کرد.

منبع:hubspot

خروج از نسخه موبایل