ارواح رادیکال
ارواح رادیکال
وقتی نامه کشیش گوهین را در نامه صبحگاهی خود یافت، کشیش وایلدر آن را مشتاقانه باز کرد. او در عطر نامه استشمام کرد – برای لحظه ای در کوچه های خاکی کولاپور برگشت. گوهین درباره یک برهمن کاملاً غیرمعمول به نام گوپال جوشی نوشته بود که با او آشنا شده بود. این مرد مشتاق آموزش همسرش بود و در این تلاش، حاضر بود خشم جامعه خود را متحمل شود. گوهین هرگز مردی را ندیده بود که به این اندازه پرشور و از آنچه دیگران میگویند نترسید.
گوهین احساس میکرد که جاشیها سزاوار کمک هستند. مهمتر از آن، او معتقد بود که با کمک به آنها، ماموریت آوردن هر چه بیشتر روح به مسیح پیش می رود. گوهین امیدوار بود که گوپال جوشی به اندازه کافی مدیون و موظف به جبران لطف باشد. در واقع، ممکن است او چنان تحت تأثیر قدرت ایمان مسیحی قرار گیرد تا با نیکوکاری و شفقت عمل کند که بتواند با کمال میل مسیح را بپذیرد و برای متقاعد کردن دیگران به انجام همین کار تلاش کند. گوهین فکر می کرد که این یک برد-برد برای همه درگیر خواهد بود. او از وایلدر خواست که کمک کند به همسر جوشی برای تحصیل به آمریکا سفر کند.
وایلدر از توجه به لحن احترام در نامه گوهین دلگرم شد. او ممکن است پیر و ناتوان شده باشد، اما همچنان احترام قائل بود. او با ملاحظات گوهین در مورد اینکه این زوج بدون هیچ گونه حمایت یا تضمینی در آمریکا چگونه خواهند بود، موافقت کرد. او نامه را کنار گذاشت و روی صندلی خود نشست و به ذهنش اجازه داد تا در میان انبوهی از احساساتی که احساس میکرد بپیچد.
او محله کولاپور را با باغ کوچکش و کلیسای مجاورش به تصویر کشید. او به خدمتگزار وفادار خود فکر می کرد که همیشه سپاسگزار بود زیرا در مأموریت با او مهربانتر از هموطنان سرخپوست خود به ویژه برهمن ها رفتار می کردند. چقدر خوب است که زوج جوان هندی اینجا در آمریکا باشند! او مکالمات به زبان مراتی، بحث در مورد تاریخ هند و امور بریتانیا را تصور می کرد. او تصور کرد که آنها را به آمریکاییهای کنجکاو و سخاوتمند معرفی کند و به این فکر کرد که جمعآوری سرمایه با این زوج در کنارش چقدر آسانتر است. همسرش از زمان بازگشت آنها برای هند احساس دلتنگی می کرد. او میدانست که هیجان او برای مهمانان بلندمدت از هند حد و مرزی نخواهد داشت. وایلدر با خودش نیشخندی زد: «مثل کوهی که نزد محمد میآید».
او به نامه دیگر، همان نامهای که هندی نوشته بود، برگشت. نویسنده از اصطلاح عجیب و غریب “بومی” تحصیل کرده انگلیسی استفاده کرد – رسمی و تا حدودی تابع. نامه تمام مختصات موقعیت اجتماعی مرد را بیان می کرد: مذهب و طبقه او، محل تولد و نام پدر. وایلدر میدانست که این راهی برای تثبیت اعتبار و همچنین مقام عالی او در سلسله مراتب کاست سفت و سخت است. او تحت تاثیر بیان مرد قرار گرفت. “تحصیلات من، اگرچه بسیار ضعیف است، اما باعث شده من به جای لذت بردن، رنج بکشم.” وایلدر که در هند معلم بود، جهشهای رشد شخصی لازم برای پیشرفت از سواد ابتدایی به این سطح از تفکر و بیان انتقادی را میدانست. او ادامه داد:
از زمانی که شروع کردم به فکر مستقل برای خودم، آموزش زنان موضوع مورد علاقه من بوده است. من به شدت احساس میکردم که این کشور میخواهد کشور را در میان کشورهای متمدن به مقامی برساند. منشا خوشبختی در خانواده است. از آنجایی که هر اصلاحی باید از خانه شروع شود، وظیفه خود دانستم که به همسرم آموزش کامل بدهم تا بتواند آن را به خواهران وطن خود منتقل کند، اما آداب و رسوم و تعصبات طبقاتی مانعی محکم در برابر دیدگاه های من بوده است. تحت پیگرد قانونی قرار می گیرد. علاوه بر این، تلاش های ما توسط خارجی ها با سوء ظن تلقی شده است. از سوی دیگر، تحصیلات زنان در میان تمام برهمن ها، بالاترین طبقه مردم هند، بسیار تحقیر آمیز است. تلاش های من ناکام مانده است، هدف من به طور جهانی توسط مردم خودم محکوم شده است. من با مشکلاتی روبرو هستم و امیدی به سرگرمی در هند ندارم، اما نمی توانم از این موضوع صرف نظر کنم. من تا آخر تلاش خواهم کرد، هیچ چیز به اندازه تحصیلات زنانه برای اعتلای اخلاقی و معنوی ما مهم نیست.
وایلدر از غیرت برهمن غرق شد. اهداف مرد – ارتقای خانواده، جامعه و کشور – آنقدر عالی به نظر می رسید که در یک زندگی مجرد به آنها مسلط شد. مردی که یک جنگجوی صلیبی تنها با منابع اندک بود، حاضر بود همه چیز را به خطر بیندازد و از مرحله کودکی آموزش یک زن – همسرش – شروع کند. وایلدر در حالی که هر دو نامه را کنار می گذاشت، با خود فکر کرد: «او انگیزه میسیونری دارد. او به طور جدی به این زوج هندی کمک میکرد که در جستجویشان باشند.
وایلدر هرگز با یک سرخپوست برخورد نکرده بود، چه رسد به یک برهمن، که جامعهاش را با انرژی مورد سرزنش قرار دهد. او همچنین با بسیاری از افرادی که دیدگاه پان هندی نسبت به کشور خود داشتند برخورد نکرده بود. بیشتر آنها هنوز بیش از حد غرق در هویت هایی بودند که بر اساس طبقه، زبان و مذهبشان تعریف می شد. با این حال، او با چند مرد تحصیل کرده هندی آشنا شده بود و بنابراین می دانست که آنها پتانسیل تبدیل شدن به قدرتمندترین نیرو را دارند. او به شباهتهای استعمارگران آمریکایی برای استقلال از بریتانیا اشاره کرد: «…مشکل قدیمی 1776 دوباره در حال ظهور است و توجه دولتمردان بریتانیا را میطلبد. هندوهای تحصیل کرده برای نمایندگی در پارلمان بریتانیا درخواست می کنند. بیتابی یکی از شاگردانش به او یادآوری شد که بریتانیاییها «هوش فزاینده» هندیها را تشخیص دهند و هندیها «با بومیان انگلیس برابری کنند».
بنابراین، وایلدر با گوپال همدردی کرد. میل پرشور جاشی برای پیشرفت و برابری. با این حال، او در مورد ارائه کمک های مادی احساس تعارض داشت. اگرچه او میتوانست اجتنابناپذیر تغییر و فشار و ظرفیت هندیها برای آن را پیشبینی کند، اما شخصاً مخالفت سرسخت سنتگرایان هندو را با تغییر وضعیت زنان هندی حتی اندک تجربه کرده بود. او در مورد میزانی که یک زن تحصیلکرده هندی میتواند جامعه خود را تغییر دهد یا حتی شروع به تغییر کند، تردید داشت.
او نامه را دوباره خواند، از کلمات موجود در صفحه لذت برد، و سعی کرد تصویری را تصور کند. مردی با لباس دوتی سفید روان سنتی و با تافت شندی در بالای سر تراشیده اش. در مورد همسر، او فقط میتوانست دختر-زنی خجالتی را تصور کند که با جواهرات پر شده و در حیاطهای ساری پیچیده شده بود، کسی که به زمین خیره میشد و چشمی نداشت، فقط وقتی با او صحبت میشد صحبت میکرد و پاسخهایش را با لرزش آرام زیر لب زمزمه میکرد. صدا، و فرار به پناهگاه درونی در اولین فرصت. مطمئناً مبلغان برای ارائه هر “آموزشی” که این زن کوچولو قادر به دریافت آن بود، بیش از حد مجهز بودند.
حتی اگر این زن و شوهر به آمریکا بیایند، او همچنان به این فکر می کرد که آیا آنها می توانند با این مشکل کنار بیایند. زمستان های سخت؟ آنها چه می خورند؟ ادویه ها و سبزیجات، ماست و قیمه، و برنج و عدس آنها به سادگی در اینجا در دسترس نبودند.
سپس مسئله نژاد مطرح شد. برای شخصی مثل او – تحصیل کرده، متفکر و شاگرد واقعی مسیح – یک چیز بود که برود و در میان بتها زندگی کند. زندگی سیاه پوستان غیر مسیحی (در آن زمان سرخپوستان سیاه پوست محسوب می شدند) در بهترین حالت انزوا و در بدترین حالت خطرناک بود. مطمئناً، برخی از آمریکاییها گرم و خوشآمد خواهند بود. اما بسیاری دیگر ممکن است آنها را شبیه به بردگان اخیراً رهایی یافته ببینند و آنها را رد کنند. افراطیترین افراد احتمالاً به تمسخر یا حتی خشونت متوسل میشوند تا آنها را ترک کنند.
مهمترین نکته، اما، موضوع تمایل گوپال جوشی به پذیرش مسیح بود. حتی با وجود اینکه گوهین دلیلی برای امیدواری به تبدیلی با مشخصات بالا می دید، وایلدر شک داشت. او به خوبی میتوانست تصور کند که جوشی به راحتی کمک میپذیرد تا به هدف خود یعنی آموزش همسرش برسد و با این حال، با احساس عدم تعهد به تغییر دین، در مقابل تلاشهایی که او را وادار به ترک خدایان و بتهای خود و پذیرش مسیح میکنند، مقاومت کند.
وایلدر هر چه بیشتر به این موضوع فکر می کرد، بیشتر احساس می کرد که به همان اندازه که از همراهی جاشی ها در آمریکا لذت می برد – مثل این است که هند کوچک درست در حیاط خانه اش باشد – کمک به آنها برای آمدن به آمریکا یک حرکت نابخردانه خواهد بود.
او در پاسخ خود، گوپال جوشی را به خاطر ارزش قائل شدن به آموزش زنان تحسین کرد و به او اطمینان داد که مبلغان آمریکایی بیشتری در راه هستند: “همسر عزیز شما فرصت خوبی برای پیگیری تحصیلاتش در آنجا خواهد داشت.” و از آنجایی که یک مبلغ پرشور بود، نامه خود را با ترغیب گوپال به پایان رساند که «مسیح را به عنوان نجات دهنده خود اعتراف کند».