پیامک

داستان کودکانه محرم | داستان های زیبا در مورد ماه محرم برای کودکان

داستان کودکانه محرم | داستان های زیبا در مورد ماه محرم برای کودکان

داستان کودکانه محرم | داستان های زیبا در مورد ماه محرم برای کودکان

نویسنده حسین فدایی : داستان کودکانه محرم ؛ زمانی که ماه محرم شروع می شود و در خیابان ها و هیئت هایی به پا می شوند. مردم لباس سیاه می پوشند و در هر خیابانی یک ایستگاه صلواتی قرار دارد. با دیدن همه این ها سوالاتی برای بچه ها به وجود می آید. معمولاً کودکان درک درستی از اتفاقات ندارند. بهتر از داستان ها و متن هایی برای آن ها خوانده شود که بتوانند با محرم آشنا شوند. علاوه بر این برخی از افراد نیز آشنایی چندانی با وقایع محرم ندارند. از این رو در این مقاله داستان هایی در مورد امام حسین و ماه محرم آورده شده است.

داستان کوتاه برای ماه محرم

یکی بود یکی نبود در زمان های بسیار دور مردم تحت سلطه خلیفه ای به نام یزید بودند. یزید به مردم ظلم بسیاری می کرد و کارهای بسیار بدی در حق زیردستان و مردم خود انجام می داد. همزمان با یزید خلیفه سوم یعنی امام حسین در آن زمان زندگی می کرد. امام حسین فرزند امام علی و فاطمه بود. ایشان نوه پیامبر می باشند. برعکس یزید که ظلم بسیاری به مردم می کرد امام حسین مردم را دوست داشت. همیشه آن ها را به کارهای خوب دعوت می کرد و عاشق بچه ها بود.

او زمانی که حکومت پر از ظلم یزید بر مردم را می دید بسیار غمگین و دل شکسته می شد. از مردم می خواست که از یزید دوری کنند تا مورد ظلم او واقع نشود. علاوه بر این بر زمان هایی که مردم مورد ظلم یزید واقع می شدند امام حسین به آن ها کمک می کرد.

به همین دلیل بود که مردم او را بسیار دوست داشتند و سعی می کردند از یزید دوری کنند. همین موارد نیز موجب شدند که یزید با امام حسین دشمن شود و از او متنفر باشد. امام حسین به یاری مردم می رفت و از آزار و اذیت های یزید به سطوح آمده بود. در این زمان نامه های زیادی از طرف مردم کوفه برای امام حسین فرستاده شد.

 داستان های ناب و زیبا در مورد ماه محرم

داستان های زیبا در مورد ماه محرم برای کودکان

از این نامه ها مردم کوفه از امام حسین خواسته بودند تا به یاری آن ها بیاید. امام حسین با دریافت این نامه ها تصمیم گرفت خانواده و یاران وفادار خود را بردارد و به سوی مردم کوفه حرکت کند. کاروان امام حسین در نهایت به سمت کوفه رهسپار شد و در نزدیکی کوفه در سرزمینی به نام کربلا ماندگار شدند تا استراحت کنند. آن ها خیمه های خود را به پا کردند. سرزمین کربلا یک رود بسیار بزرگ قرار داشت که همراهان امام حسین از این رودخانه آب برمی داشتند و استراحت می کردند.

بچه های امام در این زمان به استراحت و بازی کردن می پرداختند. اما متاسفانه مردم کوفه به امام حسین وفا نکردند و به دشمنان او پیوستند. آن ها به خاطر پولی که از یزید گرفته بودند با دشمنان امام حسین به جنگ ایشان و همراهانش آمدند. امام حسین و یارانش از جمله قوی ترین مردان آن زمان بودند آن ها از بچه ها و زنان مراقبت کردند تا دست دشمن به آن ها نرسد. اما سپاه دشمن برای جنگ آمده بود.

ولی سپاه امام حسین آمادگی جنگ نداشت. آن ها تعدادشان بسیار زیاد بود اما همراهان امام حسین تنها ۷۲ نفر بودند. امام حسین و یارانش ۱۰ روز اول محرم را در کربلا ماندند. اما دشمن آب را بر روی آن ها بسته بود و همگی تشنه بودند. آن ها اجازه نمی دادند که امام حسین و یارانش از آب رودخانه بخورند. بچه ها از همه تشنه تر بودند در نهایت در روز دهم ماه محرم که عاشورا نام دارد همه یاران امام حسین به شهادت رسیدند.

داستان روز تاسوعا

تاسوعا به روز نهم محرم گفته می شود. یعنی همان روزی که بعد از آن امام حسین و همراهانش همگی شهید شده و دشمن سر از تن آن ها جدا کرد. در روز نهم ماه محرم تقریباً ۹ روز بود که همراهان امام حسین به سرزمین کربلا رفته و در آن جا خیمه هایشان به پا کرده بودند. یاران و همراهان امام حسین بسیار تشنه و خسته بودند. دیگر توان ماندن در کربلا برای هیچ یک از آن ها باقی نمانده بود.

داستان کوتاه برای ماه محرم

در این زمان بود که امام به همراهان خود گفت که دشمن تنها من را می خواهد شما خانواده هایتان را بردارید و بروید. اما همه یاران او مخالف است و گفتند تا روزی که زنده هستیم همراه تو باقی می مانیم. در روز بعد از تاسوعا که عاشورا شد جنگ به پا شد. یاران امام حسین در این روز با دشمن جنگیدند و در نهایت همه شان به شهادت رسیدند.

دشمن بی رحمانه سر امام و همراهان را از تنشان جدا کرد و بدن بی جانشان را در صحرای کربلا رها نمود. در روز عاشورا بچه ها و زن هایی که از لشکر امام حسین باقی مانده بودند به اسارت برده شدند. خیمه های ایشان آتش زده شد و تن های بی سرشان در کربلا رها شد.

داستان کشته شدن علی اصغر در نبرد کربلا

علی اصغر فرزند کوچک امام حسین بود که در آن زمان تنها ۶ ماه سن داشت. علی اصغر در مدینه به دنیا آمده بود و همراه امام حسین و همراهانش به کربلا برده شد. در روز عاشورا زمانی که همه یاران امام حسین به شهادت رسیدند. علی اصغر بسیار بی تاب بود او تشنه بود و از بی تابی خود امام حسین و مادرش را نیز بی تاب کرده بود.

امام حسین با دیدن بی تابی کودک شیرخواره خود بسیار غمگین بود و انگار قلبش فشرده می شد. با چشم خود دید که تمام یاران و همراهانش کشته شدند. اما نمی توانست تاب بیاورد که اینگونه کودکش از تشنگی بی تاب شده است.

داستان روز تاسوعا

در نهایت نتوانست تحمل بیاورد و کودک کوچک خود را برداشت و به سمت سپاه دشمن رفت. آن را بر روی یکی از دستانش به سمت آسمان بلند کرد و گفت از تمام همراهان من تنها این کودک باقی مانده است. آیا شما رحم ندارید و نمی بینید که او چگونه از تشنگی بی تاب است. امام حسین در حال حرف زدن برای دشمن بود که حرمله کمان خود را کشید و تیری را به سمت فرزند امام حسین پرتاب کرد.

تیر او حلقوم علی اصغر را پاره کرد و خون گلوی او را گرفت. امام حسین خون فرزند خود را با دست به سمت آسمان پرتاب کرد. در طول تاریخ هیچ وقت چنین عادت بی رحمانه ای رخ نداده است. علی اصغر در کودکی مرد اما دارای مقام بسیار بالایی در نزد خدا می باشد.

داستان کشته شدن ابوالفضل عباس

شهادت ابوالفضل عباس یکی از نمونه های شجاعت و وفاداری و از خود گذشتگی در صحنه کربلا بود. حضرت ابوالفضل فرزند امام علی و برادر امام حسین می باشد. ایشان فرمانده و پرچمدار و علمدار لشکر امام حسین بود. مردم در آن زمان او را یکی از محکم ترین تکیه گاه های برادرش می دیدند. در سال ۶۱ قمری که در کربلا در میان امام حسین و لشکر عمر بن سعد جنگ به پا شد. ابوالفضل عباس همراه برادرش به شهادت رسید.

در کتاب های تاریخی آمده است که او یکی از زیباترین و خوش اخلاق ترین مردم در آن زمان بود. ایشان دارای بصیرت عمیقی بودند و همیشه در راه حق و حقیقت به همراه امام حسن تلاش می کردند. با داستان هایی که از زمان کربلا بر جای مانده است. می توانیم بفهمیم که او تا چه اندازه وفادار و از خود گذشته بوده است. در روز عاشورا که دهمین روز از اقامت امام حسین در کربلا بود.

همراهان امام حسین بسیار تشنه بودند. زیرا سپاه دشمن آب را بر آن ها بسته بود. تشنگی برای آن ها بسیار سخت می گذشت کودکان از شدت تشنگی بی تاب شده و گریه و زاری می کردند. امام حسین و حضرت ابوالفضل برای تهیه آب برای خانواده و همراهانشان بسیار در تلاش بودند. آن ها تصمیم گرفتند با هم وارد میدان جنگ شوند و به سمت فرات حرکت کنند. حضرت عباس جلوتر از امام حسین حرکت کرد و در راه رسیدن به رودخانه می جنگید.

داستان کشته شدن علی اصغر در نبرد کربلا

داستان های کودکانه محرم

امام حسین که به هر طرف می رفت او نیز به همان طرف حرکت می کرد. لشکر دشمن در میان امام حسین و رود قرار گرفتند. مردی از بنی داره گفت که نگذارید آن ها به آب دسترسی پیدا کنند. امام حسین او را نفرین کرد از این نفرین مرد خشمگین شد. حسین نتوانست به آب دسترسی پیدا کند و به سمت خیمه ها بازگشت. اما لشکر دشمن عباس را محاصره کرده بودند و هیچ طرفی نمی توانست از دست آن ها فرار کند.

او به تنهایی مشغول جنگیدن با سپاه دشمن شد. در این زمان بود که مردی به نام زید بن ورقا پشت یک درخت نخل کمین کرد و توانست با ضربه شمشیر دست راست عباس را از تنش جدا کند. عباس شمشیر را با دست چپش برداشت و سپس به دشمن حمله نمود.

او با همان دست زخمی و دست چپ به دشمن حمله نمود و ناگهان یکی دیگر از لشکر دشمن دست چپ او را جدا نمود. عباس مشکی را که برای آب برده بود با دندان هایش برداشت تا به سمت خیمه ها بازگردد. اما تیر دیگری آمد بر مشک نشست و هرچه آب درون آن بود بر روی زمین ریخت و تیر دیگری به سمت سینه ایشان پرتاب شد. در نهایت موجب پایین افتادن او از اسب شد. امام حسین که برادرش را در کنار فرات مورد بر روی زمین دید بسیار گریه کرد و گفت که اکنون کمر من شکست. جدا شدن دست های حضرت عباس از بدنش در روایت هایی از امام سجاد تایید شده است.

منبع:تالاب

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا