حاشیه

انتشار «امپراطور عشق» در نوبت هفتم

انتشار «امپراطور عشق» در نوبت هفتم

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، امپراطور عشق داستان عاشقی دو انسان از دو فرهنگ متفاوت است که حیا و نجابتشان بذر عشق در دل‌هاشان می کارد. درون‌مایه‌ی این داستان، یک درون‌مایه‌ی عاشقانه‌ی تاریخی مذهبی است.
آن‌چه بیش از هر چیز شما را با داستان همراه می‌کند بیانی ساده و گیرا و البته کشش داستانی و فراز و فرودهای جذاب آن است. شاید بتوان گفت داستان بیش از هر چیز عاشقانه و لطیف است تا خشک و تاریخی. شخصیت اصلی در پشت چهره خود انسانی نهفته دارد که مسیر اصلی داستان را شکل می‌دهد. رباح برده‌ای سیاه که حادثه‌ای، زندگی‌اش را در تلاطم تصمیم مهمی قرار می‌دهد. حمامه، دوشیزه زیبایی که دست روزگار او را به خیمه برده سیاه می‌کشاند. و خلف بن وهب، همسرش و کارگزار او شخصیت‌های اصلی و شکل‌دهنده فیلم‌نامه‌اند. حجم کتاب آن چنان است که به یک‌باره بتوان آن را مطالعه کرد و لذت اتمام یک کتاب خواندنی را در ساعتی چشید.

داستان اشاره به حوادث سال عام الفیل دارد و شاهزاده‌ای که از سپاه ابرهه به اسارت و بردگی گرفته می‌شود. خواننده آن‌قدر در فراز و فرودهای داستان غرق می‌شود، که پاراگراف آخر کتاب، ضربه‌ی نهایی خود را بر او وارد می‌کند و فاش می‌کند تمام آنچه تا به حال او را وادار به تحسین می‌کرده است، خیال نه، که واقعیتی تاریخی است. همه مزه داستان به انتهای آن و جمله انتهای کتاب است. داستان با گویشی زیرکانه از مجادله بزرگان چند قبلیه حجازی شروع می‌شود. ابن سهیل بزرگ یکی از قبایل با دیگر بزرگان داد و بیداد دارد که چرا در هنگامه حمله ابرهه به کعبه همه فرار کرده‌اند و خدایان کعبه را به فراموشی سپرده‌اند درحالی‌که مردان قبیله او برای دفاع از کعبه همه کاری کرده‌اند. او همچنان درگیر دعواست که قاصدی خبر از حمله ابابیل و شکست فیل‌ها می‌دهد. قاصد به ابن ‌سهیل بشارت می‌دهد که بجنبید تا کنیزان و غلامان و آن ماه‌پاره سپاه ابرهه فرار نکرده‌اند. ابن سهیل با هم قبیله‌ای هایش به تاخت برای شکار آن ماه پاره و غارت کاروان می‌روند. آن ماه‌پاره شاهزاده یمن و خواهرزاده ابرهه است. با رسیدن ابن سهیل همه کاروانیان می‌میرند و فقط دخترک جوان و زیبارو به اسارت می‌آید خانه ابن سهیل. همه به او تبریک می‌گویند که قرار است آن شب هم‌خوابه ماه‌پاره‌ای مثل حمامه (خواهرزاده ابرهه) شود. نویسنده‌ی این کتاب به خوبی ثابت کرده است که وقایع تاریخی، تا چه حد قابلیت تبدیل شدن به یک داستانِ پرکشش و جذاب را دارند.
اما چیزی که امپراطور عشق را، به یک کتاب خوب تبدیل کرده، نه توصیفات و تصویرهای زیبایش، نه بیان شیوا و زبان فاخرش و نه حتی تناسب کامل آن بین بیان و محتواست. بلکه، داستانِ زیبای آن است.
گاهی کتابی را می‌خوانیم و در انتهای آن، تنها می‌توان به زبان زیبای آن اشاره کرد، یا به خلاقیت‌های کوچک نویسنده در ترکیب‌سازی‌ها، یا نیت خوب نویسنده برای مطرح کردن یک آسیب و… . متاسفانه کمتر پیش می‌آید که یک درون‌مایه‌ی داستانی قوی، نقطه‌ی قوت یک داستان باشد. اما امپراطور عشق از این نظر بر بسیاری از کتاب‌ها، برتری دارد.

انتشار «امپراطور عشق» در نوبت هفتم

بهزاد بهزادپور در امپراطور عشق، برای ساخت فیلمی که در ذهن خواننده‌اش سطر به سطر جان می‌گیرد، به دیالوگ‌های تصویری و زیبایش بسنده نکرده، و در موقع مناسب، توصیفات دقیق و مختصرش از فضای داستان را ارائه می‌دهد و مشترکات تصویری فیلم ذهنی خود و خواننده را بیشتر می‌کند.
در بخشی از امپراطور عشق می‌خوانیم:
کاروان راه را کج نموده و از سمتی دیگر می‌رود. زنی که از بالای شتری واژگون شده، بی‌حال بر اسب‌سوار می‌شود. چهره زیبای زن، خاک‌آلود و دردمند است. در داخل هودج زرد رنگ، دوشیزه ماه‌رو بی‌صدا می‌گرید. پارچه تور هنوز چهره جادویی او را مبهم نشان می‌دهد. ناگاه صدای سم اسب‌هایی که تاخت می‌کنند به گوش می‌رسد. چشم‌های دوشیزه برق وحشت می‌زند. بردگان و کاروانیان با نزدیک‌شدن صدای سم اسب‌ها گام‌هایشان از حرکت باز می‌ماند. در چهره‌شان وحشت و ترس هویدا می‌شود. زنان ساکن در هودج‌ها که با چشم‌های مضطرب به صدای سم اسب‌ها گوش سپرده‌اند، از ترس لب‌هایشان می‌لرزد. دوشیزه ماه‌رو از پارگی چادر هودج بیرون را می‌نگرد. صدای سم اسب‌ها رفته‌رفته به اوج خود می‌رسد.

۵۷۵۷

منبع:خبرآنلاین

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا