پیامک

مجموعه متفاوت از داستان‌ های شب ترسناک

مجموعه متفاوت از داستان‌ های شب ترسناک

مجموعه متفاوت از داستان‌ های شب ترسناک

داستان های شب ترسناکی که در ادامه آورده شده‌ اند روایت‌ های واقعی از زبان اشخاصی هستند که این موارد را تجربه کرده‌ اند. گاهی ممکن است که این سوال برایتان پیش بیاید که چرا من این اتفاقات ترسناک را تجربه نکرده‌ ام. در جواب این سوال می‌ توانیم به شما بگوییم که زیرا افراد زمان مکان و صحنه‌ های متفاوتی را تجربه می‌ کنند. در ادامه داستان‌ های ترسناک و جذاب ایرانی و خارجی آورده شده‌ اند. امیدوارم از خواندن این داستان‌ ها لذت ببرید.

مجموعه متفاوت از داستان‌ های شب ترسناک

داستان رد پا در برف

داستان ترسناک شب رد پا در برف یک داستان ترسناک ایرانی می‌ باشد که در یکی از شهرستان‌ های غرب ایران اتفاق افتاده است. در سال ۱۳۱۰ این روایت رخ داده است. در این روستا یک زن به نام محبوبه زندگی می‌ کرد که اکنون فوت شده است. محبوبه در زمان زندگی شوهرش را از دست می‌ دهد و چهار فرزند دارد را خودش بزرگ می‌ کند. محبوبه خانم صبح زود ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می‌ رفت و با چند زن دیگر به کار و کسب درآمد می‌ پرداختند تا بتواند بچه‌ هایش را بزرگ کند.

در یکی از روزها محبوبه متوجه شد که محل کارش عوض شده است. دوستانش به او گفتند که فردا صبح کمی زودتر به دنبالت می‌ آییم تا بتوانیم سر ساعت همیشگی در محل کار حاضر باشیم. در روز بعد برف زیادی آمده بود در خانه محبوبه خانم زده شد او جلوی در رفت تا با دوستانش به سر کار برود. زمانی که در را باز می‌ کند یکی از همکاران خود را می‌ بیند و همراه او به راه می‌ افتد به دلیل بارش شدید برف به خوبی نمی‌ تواند دوستش را ببیند.

بنابراین سعی می‌کند که به دنبال رد پای او حرکت کند و پایش را جای پای همکارش که جلوتر از او راه می‌ رود بگذارد. مقداری که از خانه‌ اش دور می‌ شود می‌ بیند که رد پاهایی که همکارش از خود بر جا می‌ گذارد هر لحظه دارد بزرگتر می‌ شود. بسیار تعجب می‌ کند و بدون اینکه چیزی بگوید به راهش ادامه می‌ دهد. تا اینکه متوجه می‌ شود رد پاهایی که از همکارش می‌ بیند به حالت غیر عادی بزرگ شده است.

محبوب بسیار می‌ ترسد و از همان راهی که رفته فرار کرده و به خانه برمی‌ گردد. زمانی که به دم خانه خود می‌ رسد می‌ بیند که همکارش جلوی در منتظر او ایستاده است. برای همکارش داستان صبح را تعریف می‌ کند. همکارش به او می‌ گوید که کار بسیار خوبی کردی فرار کرده و برگشتی زیرا کسی که داشته تو را با خود می‌ برده جن بوده است.

مجموعه متفاوت از داستان‌ های شب ترسناک

داستان شب ترسناک قدیمی

در این داستان شب ترسناک قدیمی اتفاقات بسیار جذابی رخ داده است که طولانی‌ ترین اتاق فرار نیز بر اساس آن ساخته شد است. داستان توسط کسی نقل شده که در کاشان زندگی می‌ کرده و آخر هفته‌ ها به حمام عمومی می‌ رفته است. در آن زمان اغلب مردم برای آخر هفته‌ ها برنامه حمام داشتند. زیرا همه مردم در خانه‌ شان حمام نداشتند حمام های این شهر آخر هفته‌ ها بسیار شلوغ می‌ شد. این آقا سعی می‌ کرد که تنها و خیلی زودتر از بقیه به حمام برود تا زمانی که شلوغ نشده خود را بشوید و برگردد.

در یکی از روزها این مرد صبح بسیار زود بیدار شده و به حمام می‌ رود. زمانی که به حمام می‌ رسد متوجه می‌ شود که کل چراغ‌ های حمام خاموش است و دلاک نیز از خواب بیدار نشده است. ‌قبل ترها دلاک می‌ دانست که این مرد زودتر به حمام می‌ آید بنابراین به او گفته بود و زمانی که آمدی و من خواب بودم من را بیدار نکن. بنابراین مرد آرامی به حمام می‌ رود بدون اینکه مرد دلاک را بیدار کند.

زمانی که وارد حمام می‌ شود می‌ بیند که یک شخص دیگر در حال شستن خودش است. مرد نیز بسیار تعجب می‌ کند که چه کسی مانند او صبح زود بیدار شد و برای حمام کردن آمده است. به او سلام می‌ کند و مدتی با او مشغول صحبت می‌ شود. زمانی که شروع به شستن خود می‌ کند از مرد غریبه می‌خواهد که بیاید پشت او را کیسه بکشد.

مرد کاشانی تعریف می‌ کند که آن مرد غریبه دارای قد بسیار کوتاهی بوده و ریش‌ های بلندی داشته است. برای اینکه بتواند پشتش را بشوید باید بر روی زمین می‌ نشست. مرد کاشانی می‌ گوید که بر روی زمین نشستم و آن مرد نیز شروع به کیسه کشیدن پشت من کرد و برایم حرف زد. آن ها بسیار با یکدیگر گرم صحبت کردن بودند و در نهایت مرد میان حرف‌ هایش برمی‌ گردد تا چیزی را از بپرسد. زمانی که برمی‌ گردد می‌ بیند که آدم غریبه‌ ای که در حمام است به جای پا سم دارد.

مرد کاشانی می‌ گوید که تمام بدنم سرد شد و به خودم لرزیدم. جن از او پرسید که چرا می‌ لرزی او هم جواب داد که چون آب سرد است مقداری سردم شده است. او می‌ گوید جوری وانمود کردم که نگار دارم با یک مرد عادی صحبت می‌ کنم و  فهمیدم که او جن است. در آن لحظه به روی خودم نیاوردم که او جن است نشستم تا اینکه پشتم را شست. سپس بلند شدم و تمام بدنم را هولکی شستم و از او خداحافظ کردم. از حمام بیرون رفتم پول دلاک را بر روی میز گذاشتم. بعدها از چندین نفر حتی از  دلاک حمام پرسیدم آن ها گفتند ما تاکنون چنین چیزی را در حمام ندیده‌ ایم.

مجموعه متفاوت از داستان‌ های شب ترسناک

داستان ترسناک سایه

داستان شب ترسناک سایه مربوط به دوران نوجوانی خودم می‌ باشد. من یک خانواده نظامی به دنیا آمدم و درون خانه‌ های سازمانی زندگی می‌ کردیم. در آن زمان خانه‌ های سازمانی تقریبا ۱۲۰ متر متراژ داشتند و همه این خانه‌ ها یک راهرو و یک انباری داشتند. در کنار انباری‌ ها دو عدد اتاق خواب قرار داشت. شبی که در اتاقم خوابم نمی‌ برد و سقف را نگاه کردم دیدم که سایه یک نفر بر روی سقف افتاد. در آن زمان مادرم همیشه چراغ راهرو را روشن می‌ گذاشت تا راحت بتوانیم شبانه به سرویس برویم و برگردیم.

افتادن سایه بر روی سقف زیاد برایم مهم نبود. زیرا همیشه می‌ دیدم مادرم و پدرم یا حتی برادرم به سرویس می‌ روند و برمی‌ گردند. اما آن چیزی که عجیب بود یک بار دیگر سایه بر روی پرده اتاق افتاد و من سایه ای دیدم که یک آدم بسیار قد کوتاه که دارای پاهای پرانتزی است و به سمت انباری می‌ رود. از دیدن او بسیار تعجب کردم و به بیرون آمدم اتاق‌ ها را بررسی کردم و دیدم پدر و مادر و برادرم همه در اتاق‌ هایشان خواب هستند و هیچ کدام از آن ها به انباری نرفته‌  است.

بسیار ترسیدم و به اتاق خودم آمدم در را قفل کرده و پتو یا رویم کشیدم و خوابیدم. روز بعد ماجرا را برای خانواده‌ ام تعریف کردم اما همه آن ها به من خندیدند و گفتند تو توهم زده ای. اما من مطمئن بودم آن چیزی که دیدم کاملاً واقعیت داشت.

مجموعه متفاوت از داستان‌ های شب ترسناک

مهمان ناخوانده

داستان ترسناک شب مهمان ناخوانده در یکی از روستاهای اطراف قم رخ داده است. در این داستان یک روز که هوا بارانی بوده و باران نم نم در حال باریدن بود. یک زن که اهل روستا بوده این داستان برایش اتفاق می‌ افتد. او می‌ گوید که من در خانه بودم و شوهرم هنوز از بیرون بازنگشته بود. باران به شدت می‌ بارید و من هم در خانه مشغول آماده کردن شام بودم. در این زمان یک نفر در را زد و من رفتم و در را باز کردم اما دیدم به جای شوهرم یک مرد و زن جوان بیرون ایستاده‌ اند و کاملاً خیس شدند. آن ها به من گفتند که ما غریب هستیم و تا زمانی که باران بند بیاید به ما جا بده که در خانه شما بمانیم.

من هم دلم برایشان سوخت و می‌ دانستم اگر شوهرم بداند آن ها به در خانه ما آمدند و من بهشان اجازه ندادم که به خانه بیایند ناراحت می‌ شود. آن ها را به خانه دعوت کردم آن ها وارد خانه من شدند. اما کفش‌ هایشان را از پا در نیاوردند بسیار ناراحت شدم و خواستم بگویم که فرش را کثیف کرده‌ اید اما دیدم که اصلاً هیچ رد پایی از آن ها بر روی کف خانه نیست.

این در حالی بود که تمام روستا و حیاط را گل برداشته بود من هم مقداری نگاه کردم و چیزی به روی خودم نیاوردم. در را باز کردم و به سمت خانه همسایه رفتم. داستان را برای او تعریف کردم و او نیز همراه من آمد. زمانی که از خانه او بیرون آمدیم دیدیم که دو گوسفند نزدیک خانه ما دارند رد می‌ شوند. همسایه تعجب کرد و گفت در این موقع باران چه کسی گوسفندهای خود را بیرون فرستاده است.

من نیز که بسیار ترسیده بودم گفتم گوسفندها را ول کن بیا به خانه ما برویم. زمانی که به خانه رفتیم دیدیم که هیچکس در خانه ما نیست به همسایه کردم و گفتم که به خدا من دو نفر را به خانه راه دادم و آن ها در خانه من نشسته بودند. همسایه گفت درست فهمیدی من فکر می‌ کنم این دو گوسفند همان مهمان‌ های ناخوانده تو بودند که از خانه بیرون رفتند.

منبع:تالاب

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا