اخبار روز

به تصاویر دلخراش غزه نگاه کنیم یا نه؟

به تصاویر دلخراش غزه نگاه کنیم یا نه؟

۱۲:۳۲ ۰۴ شهريور ۱۴۰۳

سوزان سانتاگ منتقد و نویسنده سرشناس آمریکایی است که نقد‌ها و نظریه‌پردازی‌های او درمورد هنر عکاسی مورد توجه نخبگان این هنر در سراسر جهان است. سانتاگ متولد ۱۶ ژانویه ۱۹۳۳ بود و در تاریخ ۲۸ دسامبر ۲۰۰۴ درگذشت. به همین بهانه آقای مجید اسطیری منتقد و نویسنده یادداشت زیر را با توجه به وضعیت خاص این روز‌ها و ماه‌ها  نوشته است که در ادامه می‌خوانید:

زیر انبوه تصاویر در حال خفه شدن هستیم. تصاویر حتی بیش از کلمات بر سرمان آوار می‌شوند. نمی‌دانیم به کجا نگاه کنیم که تصویری عکاسی شده در چشم‌اندازمان نباشد.

با همه‌گیری ناباورانه‌ی استفاده از شبکه‌های اجتماعی، همه‌ی ما خیلی بیش از تحمل‌مان در طول روز، یا حتی در طول یک ساعت به عکس‌ها و فیلم‌های مختلف برخورد می‌کنیم. این فوران غیرقابل اجتناب، شاید باوری در ما پدید آورد که امکان اندیشیدن به عکس‌ها از بین رفته است.

سوزان سانتاگ

بدتر از آن، وضعیت وحشتناک و غیرقابل باور مردم غزه که همین روز‌ها با آن روبه‌رو هستیم، ممکن است ما را به این نتیجه برساند که «دیدن این درد و رنج بی‌فایده است»!

اما یک منتقد برجسته‌ی عکس مثل «سوزان سانتاگ» از چندین دهه پیش، بر این مسئله پافشاری کرده است که دیدن رنج دیگران لازم است و ناگزیریم به عکس‌هایی که می‌بینیم بیندیشیم.

در سال ۱۹۷۳ سوزان سانتاگ با انتشار کتاب تاریخ‌ساز «درباره عکاسی»، مباحث مهمی درباره‌ی تفسیر و تاویل عکس‌ها پیش کشید. اما بهانه‌ی این یادداشت کتاب دیگری از اوست که جزو آخرین آثار منتشر شده‌اش بود یعنی کتاب «نظر به درد دیگران».

سوزان سانتاگ در جستار‌های کتاب خواندنی «نظر به درد دیگران» از ماهیت عکس، قدرت سحرآمیز آن و توانایی‌اش برای تبدیل کردن مخاطب به «شیء» صحبت می‌کند. از اینکه عکس‌های جنگ معمولا قدرت غیرقابل انکاری دارند در برملا کردن دروغ‌های سیاستمدارانی که سعی می‌کنند جنایاتشان را کوچک نشان بدهند:

«عکس از بحث درباره تعداد دقیق کشته‌شدگان می‌گذرد و نمونه‌ای فراموش نشدنی از کشتگان را به نمایش می‌گذارد. کارکرد تصویری عکس کاری به کار پیش داوری‌ها و خیالبافی‌ها و اطلاعات نادرست ندارد. اطلاعات جعلی اسرائیل مبنی بر اینکه تعداد فلسطینی‌های کشته شده در حمله به جِنین بسیار کمتر از آن چیزی بوده که مقامات فلسطینی اعلام کرده‌اند در مقایسه با عکس‌های گرفته شده از مرکز اردوگاه پناهجویان که با خاک یکسان شده بود تاثیر ناچیزی داشت».

او برخی از عکس‌های معروف جنگ را مرور می‌کند و از قضا به چند نمونه‌ی بسیار تاثیرگذار می‌پردازد که «بازسازی شده» هستند. از جمله این دو عکس معروف که هر دو حتی در صفحه‌ی ویکی‌پدیا هم وجود دارند، اما در واقع یک دروغ تصویری‌اند:

عکس فیک جنگ

عکس جنگ

سانتاگ این عکس‌ها را منافی وجدان کاری عکاسی جنگ می‌داند و می‌نویسد:

«ما انتظار داریم عکاس، جاسوسی در خانه‌ی عشق و مرگ باشد و آنهایی هم که در عکس هستند از حضور دوربین بی‌خبر باشند و «غافل». هیچ تعریف دقیقی از چیستی یا بایستی عکاسی نمی‌تواند حس رضایت از تصویر اتفاقی غیر منتظره‌ای را که یک عکاس گوش‌به‌زنگ در حین وقوع، ضبطش کرده تضعیف کند».

در یکی از جستار‌های کتاب، او به سراغ موضوع «موزه‌های عکس» می‌رود و این ایده را پیش می‌کشد که برای بر پا شدن موزه‌ی عکس در ایالات متحده، کشوری که مردمش مورد ظلم و رنج واقع شده‌اند، باید به اندازه کافی از ایالات متحده دور باشند:

«برای چه در پایتخت این مملکت، که اتفاقاً شهری است که شمار ساکنان آفریقایی-امریکایی‌اش جلب نظر می‌کند، موزه‌ای برای تاریخ برده‌داری بنا نشده؟ قطعاً در هیچ کجای ایالات متحده موزه‌ای مختص به تاریخ برده‌داری، یعنی کل ماجرایش که با خرید و فروش برده‌ها در آفریقا شروع می‌شود، یافت نمی‌شود؟ به نظر می‌رسد احیای این خاطره را برای آرامش و ثبات اجتماعی، بیش از حد خطرناک می‌دانند!».

اما مهم‌ترین فراز‌های این کتاب -که از آخرین آثار سانتاگ است- جستار‌هایی است که در آنها، او به نقد نظریات قدیمی خودش می‌پردازد و این باور که «تماشای تصاویر دلخراش جنگ بی‌فایده است» را به چالش می‌کشد:

«سی سال پیش، در اولین مقاله از شش مقاله‌ی اول کتاب «دربارۀ عکاسی» نوشته بودم عکس‌ها همان‌طور که حس همدردی را بر می‌انگیزند، سبب پژمرده شدن و فرونشستن این حس نیز می‌شوند. این مطلب درست است؟ در زمان نگارش آن مقاله فکر می‌کردم درست است. اما حالا چندان مطمئن نیستم. چه شواهدی وجود دارد که ثابت کند عکس‌ها تأثیری کاهنده بر احساس دارند و فرهنگ تماشاگری ما، بار اخلاقی عکس‌هایی از صحنۀ قساوت‌ها را خنثی می‌کند؟»

او از وظیفه‌ی مردم مرفه برای برخورد با واقعیت دردناک کشور‌های در حال جنگ صحبت می‌کند و معتقد است برخلاف باور رایج، مردم به دیدن قساوت عادت نمی‌کنند. عکس‌هایی که جنایات جنگی را نشان می‌دهند افکار عمومی را بیدار می‌کنند و می‌توانند جلوی کشتار بیشتر را بگیرند:

«بازماندگان دوزخ سنگر‌ها در جنگ جهانی اول که چهره‌هاشان به وحشتناکی از شکل افتاده، بازماندگان بمب‌های اتمی آمریکا در هیروشیما و ناکازاکی که صورتشان ذوب شده و پوستشان از بافت‌های التیامی ضخیم گشته، توتسی‌های بازمانده از نسل‌کشی وحشیانه هوتو‌ها در روآندا با صورت‌هایی شکاف خورده از ضربه‌های ساطور… آیا درست است بگوییم مردم به اینها عادت می‌کنند؟»

سانتاگ یادآوری می‌کند که مخابره شدن تصاویر درد و رنج مردم کشور‌های جنگ‌زده در بیدار شدن اذهان جهانی و مقابله با جنگ‌افروزی و متوقف کردن ماشین جنگی نظام سرمایه‌داری چه نقش مهمی داشته است؛ بنابراین اگر مخاطبان از کثرت این عکس‌ها مبهوت می‌شدند هم احساس می‌کردند اخلاقا باید به آنها نگاه کنند و نادیده گرفتن این رنج‌ها یک خلاف اخلاقی است:

«تصاویر قساوت با بوسنیایی‌ها بلافاصله بعد از وقوع این قساوت‌ها دیده می‌شد؛ اینها هم مثل عکس‌های مخابره شده از جنگِ ویتنام، از جمله شواهدِ کشتار نزدیک به پانصد نفر از غیرنظامیان در دهکده‌ی «می‌لای» به دست گروهی از سربازان آمریکایی، تبدیل به عنصر مهمی شدند در تقویت صدای مخالفت‌ها علیه جنگی که هم چاره داشت و هم مهارشدنی بود و خیلی زودتر از اینها می‌شد روندش را متوقف کرد. احساس می‌کردی باید به این عکس‌های تکان‌دهنده نگاه کنی.»

«اگر آمریکایی باشید می‌گویید آدم باید دیوانه باشد که راهش را کج کند و برود تماشای تصاویر قربانیان سوخته در بمباران هسته‌ای یا گوشت آمیخته با ناپالم قربانیان غیرنظامی جنگ آمریکا در ویتنام؛ ولی به هرحال وظیفه داریم به اینها نگاه کنیم. وظیفه داریم به تصاویر اعدام بدون محاکمه سیاهپوستان نگاه کنیم».

اما سانتاگ نهایتا برای همه‌ی ما که توان محدودی در مواجهه با سیلاب رنج و مصیبت مردم بی‌گناه گرفتار در جنگ داریم، توصیه‎هایی جدی دارد؛ اگر کم آوردیم چه کنیم؟ اگر دیگر نتوانستیم نگاه کنیم چه کار کنیم؟ اصلا نگاه کردن به درد دیگران چه تفاوتی با نظاره کردن به تصاویر دیگر دارد؟ او توصیه می‌کند همدردی را کنار بگذاریم و به جای «تماشا کردن» به «معاینه» این تصاویر بپردازیم و سپس سعی کنیم نسبت خودمان را با آن رنج کشف کنیم. حتی اگر در آن سوی کره‌ی زمین رنجی رخ بدهد با آسایش و امنیت ما نسبتی دارد؛ پس می‌شود برای آن کاری کرد؛ پس وظیفه داریم به این تصاویر دردناک خیره شویم، این تصاویر بالاخره جرقه‌ی انفجار را می‌زنند:

«رها کردن حس همدردی نسبت به دیگرانی که در چنگ جنگ و سیاست‌های جنایت‌بار گرفتار شده‌اند و در عوض «تعمق» در اینکه چطور آسایش ما در همان نقشه‌ای جای گرفته که رنج آنها در آن رقم می‌خورد و شاید به شکل‌هایی که چه بسا تصورش برایمان خوشایند نباشد با درد و رنج آنها پیوندی هم دارد ـ مثلاً همانطور که ثروت عده‌ای می‌تواند نشان از تنگدستی عده‌ای دیگر باشد- وظیفه‌ای است که تصاویر دردناک و تکان‌دهنده، تنها جرقه‌ی اولیه‌اش را خواهند زد».

اما نباید فراموش کرد آنچه که نمی‌گذارد برای ستمدیدگان جهان کاری بکنیم این باور غلط است که همه چیز نمایشی است و بنابراین واقعیت ندارد. جملات سانتاگ در نقد گزاره‌ی «نمایشی شدن جهان» از فیلسوف فرانسوی، ژان بودریار، شفافیت و صراحت کوبنده‌ای دارد

«سخن گفتن از «نمایشی شدن واقعیت» از آن کوته‌اندیشی‌های بهت‌آور است. چنین باوری یعنی جهان‌شمول کردن عادت‌های جمعیت اندکی که در نواحی ثروتمند دنیا، آنجا که اخبار به سرگرمی بدل شده، زندگی می‌کنند. این سخن یعنی که «همه تماشاگرند!» و با لحنی سبکسر می‌گوید هیچ درد و رنجی در دنیا واقعیت ندارد! اما احمقانه است یکی دانستن تمام دنیا با آن نقاطی از کشور‌های متمول که مردمانش در رفاه می‌توانند بر سر نظاره‌کردن درد‌های دیگران دودل باشند».

این روز‌ها قساوت رژیم صهیونیستی در حق کودکان مظلوم غزه، همه‌ی خط قرمز‌ها را رد کرده است و ماشین جنگی اسرائیل در سکوت جامعه‌ی جهانی، همه‌ی حقوق مردم غزه را پایمال می‌کند. در همین حال منتهای آرزوی سیاستمداران جنایتکار صهیونیستی و آمریکایی نیز این است که مردم آزاده‌ی جهان در تعقیب و مشاهده‌ی رنج‌های مردم غزه، دچار دودلی شوند تا آنها با سرعت بیشتری بتوانند جنایت کنند؛ در چنین موقعیتی باید التماس‌های مرد فلسطینی را به یاد داشت که دختربچه‌ی گریانی را در آغوش داشت. دختربچه به تازگی پدر و مادرش را در بمباران وحشیانه‌ی صهیونیست‌ها از دست داده بود و مثل مرد می‌گریست. مرد با فریاد از مردم جهان خواست که بیشتر و بیشتر از رنج مردم فلسطین بگویند و سپس از شدت فشار روانی بیهوش شد.

منبع: مجله میدان آزادی

منبع : خبرنگاران جوان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا