زبان عشق را یاد نگرفتیم/ سینمای جوانمردی را دور ریختیم {و} سال‌ها حرف زدن از عشق، جوانمردی {و} چشم پاکی را فراموش کردیم

زبان عشق را یاد نگرفتیم/ سینمای جوانمردی را دور ریختیم و سال‌ها حرف زدن از عشق، جوانمردی و چشم پاکی را فراموش کردیم

مهسا بهادری: نمایش «سینگل» اثری است جمع‌وجور که با دستمایه‌قراردادن موقعیتی کمدی، تلاش می‌کند در عین حال که خنده بر لبان مخاطب بنشاند و سرگرم باشد، یکی از موضوعات ناخوشایند رفتاری و اخلاقی انسان‌ها را که بیشتر آدم‌ها با آن درگیر هستند، به نقدی اجتماعی بدل کند. قضاوت‌کردن انسان‌ها نسبت به یکدیگر مرکزیتی شده است که این نمایش حول مدار آن بچرخد. نمایش از یک چشم‌چرانی شروع می‌شود و با تصور یک عشق بی‌همتا ادامه پیدا می‌کند و در نهایت یک شکست عشقی و تنهایی، دوباره گریبان دو شخصیت اصلی نمایش را می‌گیرد.

به بهانه اجرای این نمایش به کارگردانی مجتبی شفیعی، نویسندگی مهدی ضیاء چمنی، تهیه‌کنندگی مسعود حکم‌آبادی و  بازی مجتبی شفیعی و امیرغفارمنش به گفت‌وگو با بازیگران این نمایش پرداختیم که در ادامه می‌خوانید.

 خوشحال می‌شویم اگر از هر دو عزیز یک جمله درباره نمایش «سینگل» بشنویم.

امیر غفارمنش: «سینگل» نمایشی است با ویژگی‌های خاصی که مجتبی شفیعی دوست داشت، که خیلی پیچیده نباشد و بتواند تماشاگر را به هوای این که می‌خواهیم بخندیم، به سالن بکشاند، ولی آرام آرام به او بگوید:« تصور، خیال و رویا یکی از سرمایه‌های مجانی برای شما است که می‌توانید از آن استفاده بهینه کنید.»

مجتبی شفیعی: نمایش «سینگل» نمایشی است که شاید من خودم آن را از نویسنده کار هم بیشتر دوستش دارم و این را می‌توانم به جد بگویم، چون من از کودکی غرق رویاپردازی و تصوراتم بودم و حتی در محله هم به من می‌گفتند: رویایی! همان‌‍طور که امیرجان اشاره کرد، ما موهبتی به نام تصور داریم که گاهی می‌تواند، غیراز مسکن بودن، باعث خلق چیزهایی شود. قدرتمند بودنِ قوه تصور و تخیل هنرمندان و خالقان آثار هنری، باعث می‌شود که بتوانند با جزئیات اثرشان را در ذهنشان ترسیم کنند و در افراد دیگر هم می‌توانند بسیار کمک‌کننده باشد، اما تصورات و تخیلات می‌توانند برای آدم‌های تنهایی که مجبور به تنهایی هستند و جبر و شرایط آن‌ها را به تنهایی سوق داده‌است، باعث بیماری شود، طوری که تصورات وحشتناکی به سراغشان می‌آید که حتی اگر بخواهند یک یا دو ثانیه از آن را هم به واقعیت تبدیل کنند، منجر به رخ دادن فاجعه می‌شود.

«سینگل» نمایی از دنیای تصورات است که ما با یک بیماری خنده‌دار نشانش می‌دهیم. پس از آن، مخاطب و برداشت او است که می‌تواند باعث شود، او با کارکترها همذات‌پنداری کند، که آیا چنین چیزهایی را قبلاً کشف کرده و دوباره می‌بیند و برایش یادآوری می‌شود و یا برای اولین بار است که می‌بیند و فکر می‎کند بهتر است از ابزاری که دارد درست استفاده کند و به دیگران اهمیت دهد و قدردان مجتبی باشد که دیگران به او می‌کنند. همه این‌ها مواردی است که مخاطب در طول نمایش می‌تواند به آن‌ها برسد. مخاطب می‌تواند هر چیزی از این نمایش برداشت کند، چون اقتضای این نمایش تصور و تخیل است و می‌تواند هم چیزی برداشت نکند. نسبت به درگیری افراد با موضوع، از نمایش تعریف‌هایی خواهند داشت و نمی‌توان تعریف ثابتی داشت، اما تعریف کلی و خط قصه این است که آن‌ها چند فرد تنها هستند که هرروز به پارک می‌روند.

امیر غفارمنش: و شاید هم یک فرد تنها که با خودش گفت‌وگوی ذهنی دارد. به نظر شما تصور و تجسم چه فرقی دارند؟

مجتبی شفیعی: فرقشان را بفرمایید.

امیرغفارمنش: من فکر می‌کنم وقتی که تصویری در ذهنمان می‌سازیم، «تصور» است و زمانی‌که در ذهنمان جسمیت هم پیدا می‌کند، «تجسم» است.

شفیعی: البته در این نمایش هر دو را مترادف گرفتیم.

به قول ارسطو: «آن‌چه باعث ریشخند و استهزا می‌شود، امری است که در آن عیب و زشتی است، اما آزار و گزندی به کسی نمی‌رساند.» عاشق شدن در پارک، چشم چرانی کردن، قضاوت‌گری، چیزهایی است که از جانب شما در نمایش «سینگل» به مخاطب ارائه می‌شود، کدامش زشت و آزاردهنده است که باعث ریشنخند مخاطب می‌شود، که از جایی که می‌فهمد در حال قضاوت‌گری است، سکوت می‌کند و دیگر نمی‌خندد؟

غفارمنش: تضاد. انسان‌ها غالباً به آن چیزی که اصرار دارند نشان دهند که هستند، دقیقاً آن چیزی است که نیستند و این دو نفر اصرار دارند، چیزی را ارائه دهند که نیستند. از اول که من تمرین را با مجتبی شفیعی شروع کردم، او می‌گفت، پر از تضادهای این چنینی است. او می‌گفت:« در این دیالوگ چیزی را می‌گویی، ولی کمی بعد در دو دیالوگ بعدی آن را نقض می‌کنی و طورِ دیگری عمل می‌کنی.» و همه این داستان پر از پارادوکس است و چیزی که موجب خنده تماشاگر می‌شود همین است، که افراد چیزی که نشان می‌دهند نیستند.

شفیعی: شما اگر بعد از این نمایش به پارک بروید و به آدم‌ها نگاه کنید، اولین چیزی که درگیرتان می‌کند، نگاه آن‌ها به دیگران است، در حالی‌که چیزی هم نمی‌گویند، ولی آیا واقعا چیزی نمی‌گویند یا در ذهنشان تصوراتی وجود دارد؟ شاید حتی دارند به نگاه می‌کنند، ولی دارند به چیز دیگری فکر می‌کنند و مهم آن تصوری است که در ذهنشان وجود دارد و حتی خودِ شما هم که دارید به آن‌ها نگاه می‌کنید، به تصورات آن‌ها فکر می‌کنید، قضاوتشان می‌کنید و ممکن است هرچیزی به ذهنتان بیاید و شاید بگویید مردی که در حال نگاه کردن به زنی است، در حال چشم چرانی است، این کار قضاوت است، شما با این کار به او آزاری نمی‌رسانید، اما به خودتان آسیب می‌زنید، که این هم در جواب ارسطو است. شاید ما در تنهایی به کسی آزار نرسانیم، اما آزار اصلی به خودمان می‌رسد.

تصور می‌تواند ناخودآگاه همراه با قضاوت‌گری باشد؟ چه از جانب کسی که در حال تصور است و چه از جانب کسی که در حالِ حدس زدن است؟

شفیعی: بهترین چیزی که می‌توانم درباره «تصور» بگویم این است که یک اژدهای چندسر است و شما یک سوار هستید، اگر سوارکار بدی باشید، اژدها شما را می‌بلعد و اگر خوب باشید، قدرت زیادی برای شما محسوب می‌شود. خیلی‌ها قدرت تصورشان را تبدیل به آثاری کرده‌اند که شما می‌خوانید و می‌بینید و از آن لذت می‌برید و من می‌توانم بگویم که این شکل ذهن انسان است که تا این اندازه زیبا است. دست و پا و سایر قسمت‌های فیزیکی بدن را بقیه جانوران هم دارند، اما من فکر می‌کنم برای تفکر انسان است که خداوند برای آفرینش انسان به خودش آفرین گفته است، که چیزی خلق کرده است که می‌تواند حتی او را هم زیرسوال ببرد.

در این نمایش شما چه‌قدر نماینده مردان عاشق و سنتی و مردانی که اهل مطالعه، امروزی و دست کم دارای ژست روشن‌فکری هستند، بودید؟

غفارمنش: من اصلاً نماد هیچ کدام نیستم، کمی سُر می‌خوریم در قشر اول و کمی سُر می‌خوریم در قشر دوم. برداشت شما خوب است و مشخص است که نمایش را دیده‌اید و سوالات خوبی می‌پرسید. اما نمایش سلسله اتفاقاتی است که ضعف فرهنگی را توصیف می‌کند و مدام مثل کلاویه‌های پیانو بالا و پایین می‌رود و  پارادوکس‌ها را نشان می‌دهد و قصه‌ای را شکل می‌دهد.

شفیعی: من خیلی دوست ندارم که توضیح دهم، که آن‌ها چه کسانی هستند و نماینده چه کسانی هستند. ما افرادی هستیم که قصه‌ای را روایت می‌کنیم و علامت سوال‌هایی را ایجاد می‌کنیم تا مخاطب به کشف برسد. اگر قرار باشد من همه را به او بگویم که دیگر چه توفیقی دارد؟ پیچیده هم نیست و پیچیدگیش در لحظه‌ای است که شما به عنوان مخاطب با خودت روبه‌رو شوی. در لحظاتی شما می‌خواهی انکار کنی، که مانند آن‌ها نیستی، درحالی‌که هستی و شاید هم بدتر، چون به عنوان مثال آن‌ها دارند زنی را نگاه می‌کنند، که او پشت سر مخاطب است و مخاطب هیچ وقت برنمی‌گردد او را ببیند، چون می‌داند صدا است اما او را عجیب‌تر تصور می‌کند. ما نمی‌خواهیم به مخاطب بگوییم چطور فکر کن، ما نمایشی داریم که شروع تصور است، افرادی هستند که هر روز به پارک می‌روند و جرات اقدام کردن، ندارند و همین به قوی شدن تصوراتشان کمک می‌کند.

غفارمنش: من اگر بخواهم کمکی کنم، باید بگویم که تصورات این دوپرسوناژ که ممکن است، یکی هم باشند، براساس خلاء روحیشان شکل می‌گیرد.

شفیعی: این خیلی کوتاه بود و شما خیلی خوب گفتی، اما من داشتم پیچیده می‌گفتم.

پس درواقع شما از خلاء روحی، خانوادگی یا اجتماعی حرف می‌زنید. در پارک، کافه و موقعیت متعدد اجتماعی، افراد خودشان را آن‌جا پیدا می‌کنند و زمانی که دیگر نمی‌توانند مثل ۲۰ سالگیشان به کافه بروند یا مثل ۳۰ سالگیشان عاشقی کنند، خودشان را گم می‌کنند و گویا از چیزی که هستند جدا شده‌اند و چون تنها شده‌اند و خودشان را گم کرده‌اند به سمت و سوی تصورو تجسم می‌روند.

غفارمنش: هر انسانی که در نمایش وارد پارک می‌شود، به نظرمن دارای خلاء روانی است و کلی‌تر روحی و با تمام آسیب‌ها است، حتی مجتبی به من در قسمتی گفت که فکر کن چنین پدری داشته و این شخصیت والد تو است، ولی من این را برای تماشاگر نمی‌خواهم، اما می‌خواهم او متوجه شود که برداشت تو از همسر بودن، چیزی است که پدرت بوده است و می‌خواهم که در این‌جا لحن و بیانت کامل عوض شود ودیگر سادگی موجود از بیانت حذف شود. من به این جمله‌اش فکر می‌کردم، که دیدم غالباً ما مردان شبیه پدرانمان عصبانی می‌شویم و غالباً زن‌ها شبیه مادرانشان غر می‌زنند، چون شخصیت والدمان همین است. این خلاء برای هر کسی شکلی دارد، ممکن است یک پیرمرد در پارک جوانی که در حال دویدن است را ببیند و او را با حسرت نگاه کند، که این خلاء جوانی او است.

شفیعی: در تصور حتی بعضاً خودمان را گول هم می‌زنیم، در حالی که شاید واقعا آن طور هم نبوده است.

پس می‌‍توانیم بگوییم، آدم‌ها بعداز این که در کاری بدون هویت مطرح شدند، دنبال موقعیتی هستند که هویتشان را پیدا کنند؟

شفیعی: من خیلی خوشحالم که شما خیلی خوب کار را شنیده‌ و دیده‌اید، چون ما ابتدای نمایش صداهایی را پخش می‌کنیم که از اداره‌ای است و افرادی هستند که دارند یک کار بروکراسی را انجام می‌دهند و شببیه ماشین هستند و ماشین احساس و تصور ندارد و از آن فضای ماشینی وارد فضای پارکی می‌شویم که مملو از زندگی و نشاط است، چون معمولاً آدم‌ها پارک می‌آیند برای این که از فضای روزمره‌اشان دور شوند و حالشان عوض شود، که عوض شدن حالشان به دلیل هوای خوب و تصوراتشان و همه این‌ها است. من از شما بابت سوالتان ممنونم، البته اگر تیری در تاریکی نبوده باشد که گرفته است، قطعا شما خیلی خوب نمایش را شنیده‌اید.

تیر در تاریکی که غالباً نوشته نمی‌شود.

شفیعی: بله. خیلی ممنونم از شما.

غفارمنش: معلوم است که فکر کرده‌اید.

شفیعی: خیلی‌ها گوش نمی‌کنند. اتفاقاً این نمایش، برای شنیدن است.

غفارمنش: میزانسن ندارد.

شفیعی: یک نفر در نقدها گفته بود، که طراحی صحنه یعنی این که شما یک نیمکت گذاشته باشید و من در جواب گفتم که حتی وجود نیمکت در نمایشی که می‌خواهد شما را به سمت تصور ببرد، اضافه است واگر من می‌توانستم نمایشی را روی صحنه ببرم که کلا نور را هم بگیرم و فقط صدا باشد و ما را هم مخاطب تجسم کند و صدا و چهره  و روزنامه مرا مخاطب تصور کند، آن وقت چیزی می‌شد که من می‌خواستم، اما به هر حال تئاتر است و مخاطب باید چیزهایی را هم ببیند.

غفارمنش: یکی از مخاطبین چیزی گفت که من دوست داشتم. او می‌گفت که وقتی شما داشتید بازی می‌کردید، من آن خانمی که پشت سرمان بود را می‌دیدم و دوست داشتم پشت سرم را نگاه کنم و او را ببینم و به طور کلی هر کاری شما کردید را من تصور می‌کردم.

 فضا در جامعه امروزی، خصوصاً در ۲-۳ سال اخیر طوری شده است، که درباره زنان، مشکلات و دغدغه‌های آنان زیاد صحبت می‌شود، نکته این است که گویا شما در نمایشتان، ساختارشکنی کرده‌اید و در عین حال که در حال حرف زدن از یک امر اجتماعی هستید، به عنوان مثال نشان داده‌اید که یک خانم در پارک ورزش می‌کند، در حالی ‌که می‌توانست به باشگاه برود و شما در کنار حرف زدن از این موضوع، چه قدر تلاش کرده‌اید که از مردی تنها  و معضلاتی که ممکن است با آن مواجه شود، حرف بزنید؟

شفیعی: اگر برعکس به این موضوع نگاه کنید هم فرقی نمی‌کند؛ یعنی فکر کنید که دو زن هستند و دارند به ورزش کردنِ یک مرد نگاه می‌کنند. در این‌جا  و خصوصاً در انتهای نمایش، وقتی موضوع اصلی که قضاوت، پارک و .. است را فهمیدیم، نباید درگیر جنسیت شویم. در ابتدا ما کدگذاری‌هایی انجام می‌دهیم و می‌گوییم هیچ‌کس در این پارک نیست و گویا مردمی که نشسته‌اند و ما را می‌بینند را نمی‌بینیم و همین را هم انکار می‌کنیم، در انتهای نمایش هم که گویی حتی پارکی هم وجود ندارد و حتی وقتی به تصور و مفهوم اصلیش می‌رسیم، ممکن است فکر کنیم حتی آن دو نفر هم وجود ندارد، چون دوربین مدام درحالِ بالا رفتن است و چیزی در خلاء و بیابان باقی نمی‌ماند و دیگر چیزی از جنسیت باقی نمی‌ماند، گویی که نه مردی و نه زنی هست.

دغدغه تنهایی دو زن یا دو مرد، فرقی نمی‌کند.

شفیعی: این سوال می‌تواند شخصی باشد و از هر کسی بپرسیم که دغدغه تنهاییش چیست؟ من نمی‌توانم برای دغدغه تنهایی هر کسی یک نسخه یا جواب کلی بدهم.

غفارمنش: کلا در این نمایش نشان داده می‌شود که هر کسی که تنها است به پارک می‌رود.

شفیعی: در کارکترهای این نمایش این طور است که ما خلایی داریم که از آن فرار می‌کنیم وشاید فردا هم بیایند و آن زن تنها زنی نباشد که آن‌ها او را نگاه می‌کنند و ممکن است فردا بیایند و زنی دیگر را نگاه کنند.

غفارمنش: اصلاً زنی آن‌جا نیست که نگاه کنند.

شفیعی: درست است، اصلاً زنی آن‌جا نیست.

غفارمنش: ممکن بود به زمین فوتبال خالی بروند و بگویند پسرم را نگاه کن، در حالی‌که پسر ندارند.

شفیعی: ما در این نمایش، بروکراسی‌ای داریم که باعث همین برداشت، می‌شود، بروکراسی‌ای که موجب بیماری افراد می‌شود که آن‌ها را به چینین فضایی می‌کشاند و ایجاب می‌کند که درباره آن زن بگویند که چرا به پارک آمده و قانون را رعایت نمی‌کند و..؟

 از تصور که صحبت می‌کنید و این که حتی این دو نفر هم ممکن است تجسم هم دیگر باشند و اصلاً وجود نداشته باشند، فکر می‌کنید که چه قدر به ابعاد مختلف بیماری اسکیزوفرنی پرداخته شده است؟

شفیعی: چه سوال تخصصی است، باید یک استاد روانشناس به این جا بیاید.(باخنده)

 شما از یک تجسم اگزجره صحبت می‌کنید که این دو آدم را تا مرز اندوه و حتی فراتر برده است.

غفارمنش: خیر، اگزجره و آسیب‌رسان نیست و خیلی ساده است. از آن‌جا که جرات نمی‌کنیم در جامعه درباره آن صحبت کنیم به نمایشنامه تبدیل شده است. تخیل و تجسم همین چیزها است و نویسنده فکر کرده است که به آن‌ها شکل بدهد. مثل بچه‌ای که در سن و سال خیلی کم، در تصوراتش خودش را عاشق و معشوق فردی که خیلی از او بزرگ‌تر است، تصور می‌کند. چند وقت پیش پسرم به من پیج یک سلبریتی معروف، جنیفر لوپز را نشان داد که یک طلبه ایرانی را که به انگلیسی سخن می‌گوید دنبال کرده است اما آن روحانی جنیفرلوپز را دنبال نکرده است، حالا فرض کنید اگر ازدواج این دو نفر به عنوان یک تئاتر ساخته شود، چه کمدی جالبی از آب در بیاید و از طرفی هم یک تراژدی است.

شفیعی: برخی از این تصورات محال، از بیرون کمدی به نظر می‌رسد اما برای کسی که درون آن قرار دارد یک  تراژدی به شمار می‌آید.

غفارمنش: من و مجتبی در جمعی نشسته بودیم و داشتیم غذا می‌خوردیم، یکی از افرادی که بین ما بود گفت که من باید بعد از غذا به زندان بروم. من تمام مدت داشتم فکر می‌کردم که اگر چنین چیزی را در نمایشی نشان دهیم هیچ کس باور نمی‌کند، در حالی‌که اتفاق افتاده بود. حالا به نظرتان این تراژدی است یا کمدی؟

منظورتان تهیه‌کننده کار است؟

بله، مسعود حکم‌آبادی.

قبلا نام تهیه‌کننده روی سایت بوده اما آن را  از سایت برداشته شده‌اند علت چیست؟

شفیعی: گفتند نباشد. گویا مشکل است.

کماکان ایشان زندانی است؟

شفیعی: بله.

ایشان تا جایی که من می‌دانم، روزنامه نگاری هم در کنار تهیه‌کنندگی انجام می‌دهد، علت زندانی بودن ایشان چیست؟

شفیعی: اگر پیج اینستاگرام ایشان را ببینید، ۳ استوری هایلایت کرده که در آن گفته اتهاماتش به چه دلایلی است. ان شا الله که مشکلش حل شود. بعضاً چیزهایی وجود دارد که به دلیل آن‌ها زندانی نشده است، مثلاً من در پلتفرم‌ها ممنوع‌الکار هستم و این تلفنی به من گفته شده و قانونی و مکتوب نیست.

چرا؟

شفیعی: نمی‌دانم، فقط می‌گویند فلان فرد فعلاً نباید، فعالیت کند و دلیلش را هم نمی‌گویند.

می‌توانید روی صحنه تئاترباشید؟

شفیعی: بله و فقط پلتفرم را نمی‌توانم

 اجرا بدون تهیه‌کننده، برایتان مشکل نبود؟

شفیعی: قطعاٌ بود.

غفارمنش: دستمان برای تبلیغات خالی بود. این یکی از مشکلاتمان بود. دوم این که چند نفر از بچه‌ها، مثلاً علی حسن زاده و محمدعلی محمدزاده و.. فشار زیادی را تحمل می‌کردند، چون نمی‌توانستیم نیروهای بیشتری را برای کار بیاوریم و این‌ها هرکدام باید مار دو یا سه نفر را انجام می‌دادند. روزهایی بود که فشار روی مجتبی بود. سالنمان استاندارد نبود. مشکلات زیادی داشتیم.

شفیعی: باید سریع به اجرا می‌رفتیم. اجرایمان به یورو و محرم و انتخابات خورد.

غفارمنش: اما حالا مدام اجرایمان درحال سولداوت شدن است.

اکرانش را تمدید می‌کنید و یا راغب هستید که تمدید شود؟

شفیعی: در این زمان خیر.

غفارمنش: ممکن است که سینگل‌ها بروند و ایران گردی و جهان گردی کنند و شهرهای و کشورهای مختلف را بروند.

 چرا خارج از ایران را می‌گویید؟

غفارمنش: زمانی که تبلیغ کار را در پیجم می‌گذاشتم از من خواسته شد، که کاری که با دو پرسوناژ و یک نیمکت اجرا می‌شود و قابلیت اجرا در خارج از ایران را هم دارد، در کشورهای دیگر هم اجرا کنیم.

ما در آن تصور هم نوعی عشق و ابراز عشق را می‌بینیم.

شفیعی: خلاء است دیگر.

چه قدر این نمایش می‌خواهد بگوید که بخشی از تنهایی این افراد برای این است که بلد نیستند عشقشان را بیان کنند؟

شفیعی: بله، درست است، اصلاً می‌گوییم دیگر. نمی‌خواهیم این‌ها را باز کنیم. چیزی که شما می‌گویید، برداشتی از نمایش است.

غفارمنش: شما براساس برداشت خودت سوال‌هایی می‌پرسی که ممکن است، ۲۰-۳۰ درصد تماشاگرهای ما هم همین برداشت را داشته باشند، ولی واقعیتی که به موازات خلاء این دو نفر در کار وجود دارد، این است که ما در جامعه‌امان، خلایی به نام «عشق» داریم. تا مدت‌ها حتی صحبت کردن از عشق در رسانه هم ایراد داشت، چون من کمی سن و سالم زیاد است، خوب یادم می‌آید. در بعضی جاها ممکن بود که ما را در خیابان بگیرند و ما مجبور بودیم که برویم جایی و ثابت کنیم که خواهر و برادریم. صحبت کردن درباره عشق هم در رسانه ممنوع بود. ما زمانی در دورانی زندگی می‌کردیم که همه چیز از عشق حرف می‌زد، همه فیلم‌ها، سریال‌ها و حتی برنامه‌های رادیویی، اما بعد جنگ شروع شد و نیاز داشتیم به سینمای حماسی و حرف زدن درباره جنگ.

شفیعی: اما در آن هم عشق وجود داشت، چون بدون عشق چیزی شکل نمی‌گیرد.

غفارمنش: من هم در ادامه می‌خواستم همین را بگویم، اما ما همه چیز را از روی میز خالی کردیم و گفتیم که این‌ها دارای عشق است و نباید باشد، درحالی که دربین آن‌ها جوانمردی و بزرگمنشی هم وجود داشت که از بین رفتند. وقتی این‌ها را دور ریختیم، سال‌ها حرف زدن از عشق، جوانمردی و چشم پاکی را فراموش کردیم و همه چیز به آرمان‌خواهی و جنگ تبدیل شد. حالا این جامعه به جایی رسیده است دارای خلاء عشق است و آمار طلاقش را می‌بینیم. در برگشت به متن، می‌بینیم که دو نفر دارای خلاء توجه و نوازش و عشق هستند و چیز پیچیده‌ای نیست و می‌خواهد بگوید که آن‌ها با تصورشان دارند، خلاء خود را پر می‌کنند، اما تصورشان به آن‌ها آسیب عاطفی می‌زند، چون نمی‌تواند دیگر به تجسم منجرشود. به نظرم جامعه ما نیاز به عشق و تبلیغ عشق و محبت و تبلیغ محبت و نیاز به خدا و تبلیغ خدا و تصویر عاشقانه‌ای از خدا دارد. به نظرم جامعه ما نیاز دارد که در آن  اعتقاد به خدا تبدیل به اعتماد به خدا شود و یک اتفاق خوب در آن بیفتد. کارهایی که ایجاد لبخند، تبلیغ عشق، تبلیغ عطوفت، تبلیغ عشق خداوند را می‌کند، خدمت است و همچنین اگر قصه تعریف کند و بتواند مردم را به سالن‌ها دعوت کند، خدمت است.

 در تمام مدت می‌گفتم تو آن چیزی را که می‌خواهی بگو، من بازی کنم؛ چون معتقدم که واقعاً خبری نیست. شاید دیالوگ این کار را من و مجتبی یادمان برود، اما عشقی که روی صحنه تجربه کردیم، هیچ وقت فراموشمان نمی‌شود و در دنیا باقی خواهد ماند.

شفیعی: من از حالا دلم برای هواخوردن‌های تو تنگ می‌شود. منظورم این است که لحظات نمایش را یادم خواهد ماند. من و تو در حال دیالوگ گفتن برای مخاطب هستیم اما من یک آن ذهنم پر می‌کشد که من و تو در حال ثبت یک لحظه هستیم.

۲۴۵۲۴۵

منبع:خبرآنلاین

خروج از نسخه موبایل